رهایی از گذشته

رهایی از گذشته

مارتین سلیگمن

خلاصه‌سازی از ایرج شهبازی

«آیا شما اعتقاد دارید که گذشتۀ شما آینده‌تان را تعیین می‌کند؟ این یک سؤالِ بی‌فایدۀ مطرح‌شده توسط یک نظریۀ فلسفی نیست. هر اندازه که شما اعتقاد داشته باشید گذشته آینده را تعیین می‌کند، گرایش خواهید داشت به خود اجازه دهید تا یک کشتی منفعل باشید که هیچ نقشی در تغییر مسیر خود ندارد. چنین باورهایی مسئول تقویت انفعالِ بسیاری از مردم هستند. شاید عجیب به نظر برسد که ایدئولوژی نهفته در ورای این باورها به وسیلۀ سه تن از نوابغ بزرگ قرن نوزدهم، یعنی داروین، مارکس و فروید بنیان گذاشته شد.

تعبیر چارلز داروین این است که ما محصول یک زنجیرۀ بسیار طولانی از پیروزی‌ها در گذشته هستیم. نیاکان ما به این دلیل نیاکان ما شد‌ه‌اند که در دو نوع مبارزه، یعنی مبارزه برای بقا و مبارزه برای یافتنِ جفت پیروز شده‌اند. تمام چیزی که ما هستیم، مجموعه‌ای از ویژگی‌های انطباقی است که نهایتاً برای زنده نگه داشتن و موفق ساختنِ ما در تولید مثل تنظیم شده‌اند. واژۀ «تمام» در جملۀ قبلی ممکن است برای داروین قابل اعتماد نباشد، اما واژه‌ای کلیدی در این باور است که آنچه ما در آینده انجام می‌دهیم، محصول گذشتۀ اجدادی ماست.

داروین در این دیدگاهِ محبوس‌کننده یک همدستِ بی‌خبر بود، اما مارکس و فروید، به طور آگاهانه، جبرگرایانی سرسخت بودند. برای کارل مارکس نزاعِ طبقه‌ها یک «گریزناپذیریِ تاریخی» را پدید آورد که نهایتاً به فروپاشیِ کاپیتالیسم و بر سر کار آمدنِ کمونیسم منجر شد. تعیینِ آینده به وسیلۀ نیروهای عمدۀ اقتصادی بنیان و اساس گذشته است و حتی «افراد بزرگ» از جریان این نیرو فراتر نمی‌روند. آنان فقط منعکس‌کنندۀ این جریان هستند.
برای زیگموند فروید و انبوهِ پیروانش، هر رویدادِ روان‌شناختی در زندگی ما، حتی رویدادهای به ظاهر کم‌اهمیت، مانند شوخی‌ها و رؤیاهای ما، به شدت به وسیلۀ نیروهای مربوط به گذشته تعیین می‌شوند. دورۀ کودکی نه تنها شکل‌دهنده، بلکه تعیین‌کنندۀ شخصیت بزرگسالی است. ما در مرحله‌ای از کودکی که مسائل آن حل و فصل نشده‌اند، «تثبیت» می‌شویم و بقیۀ عمر خود را در تلاشی بی‌حاصل، صرف حل و فصل این تعارضات جنسی و پرخاشگرانه می‌کنیم … .

جنبشِ خودیاریِ غالب در دهۀ ۱۹۹۰ هم مستقیماً از همین مفروضۀ جبرگرایانه ناشی شد. جنبش «کودکِ درونی» به ما می‌گوید که آسیب‌های دورانِ کودکی ــ نه تصمیماتِ بدِ خودمان، یا خواسته‌های شخصی‌مان ــ علت گرفتاری‌های ما در بزرگسالی است و ما فقط از طریق رودررو شدن با آن آسیب‌های اولیه می‌توانیم از این «قربانی بودن» بهبود پیدا کنیم.

من [سلیگمن] فکر می‌کنم که درمورد اهمیت رویدادهای دوران کودکی مبالغه شده است. درواقع فکر می‌کنم که به طور کلی درمورد سوابق گذشته مبالغه شده است. مشخص شده است که یافتنِ حتی تأثیرات کوچک رویدادهای دورۀ کودکی برشخصیت بزرگسالی دشوار است و اصلاً هیچ مدرکی دال بر تأثیرات وسیع این رویدادها، یا هیچ مدرکی دال بر تعیین‌کننده بودنِ آنها یافت نشده است … این بدان معناست که نوشته‌های تضمینیِ فروید و پیروانش درمورد نقش رویدادهای کودکی در تعیین مسیر زندگی بزرگسالی بی‌ارزش است. تأکید من بر اینها بدان علت است که اعتقاد دارم بسیاری از خوانندگان بی‌جهت درمورد گذشتۀ خود دلسرد و بی‌جهت درموردِ آینده‌شان منفغل هستند؛ زیرا اعتقاد دارند که زندانیِ رویدادهای نامطلوبی هستند که در گذشته برای آنها اتفاق افتاده است … صرفاً دانستنِ این واقعیتِ شگفت‌انگیز ـ اینکه رویدادهای گذشته درواقع تأثیری اندک، یا ناچیز بر زندگیِ بزرگسالی دارند ــ آزادی‌بخش است … بنابراین اگر شما جزو کسانی هستید که تصور می‌کنید گذشته شما را به سمت یک آیندۀ ناشاد پیش می‌برد، دلایل بسیاری برای دور انداختنِ این اندیشه دارید».

مأخذ: شادمانی درونی، از مارتین سلیگمن، ترجمۀ مصطفی تبریزی و همکاران، صص ۹۵-۹۱٫

با دیدگاهتان به اثربخشی متن کمک کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *