مولانا و سماع

مولانا و سماع
سماع یکی از مهم‌ترین و بحث‌برانگیزترین مسائل در زندگیِ مولاناست و اگرچه بسیاری از عارفان مسلمان سماع می‌کرده‌اند، این نام مولاناست که با سماع پیوندی ناگسستنی یافته است و تقریباً هر جا که از سماع سخن می‌رود، نام مولانا به خاطر می‌آید. دربارۀ سماع فراوان گفته و نوشته‌اند و همچنان نکته‌های ناگشوده و رازهای سر به مُهر در این زمینه کم نیستند. در اینجا به اختصار به چند نکته دربارۀ سماع اشاره می‌کنیم:
سماع در لغت به معنی «شنیدن» است. اندک‌اندک معنای آن محدود شده است به «شنیدنِ موسیقی» و ازآنجاکه گوش دادن به موسیقی، طبیعتاً بدن را به جنبش و حرکت وامی‌دارد، به تدریج، سماع به معنی «رقصیدن همراه با شنیدنِ موسیقی» آمده است؛ بنابراین معنای اصلیِ سماع «رقص» نیست، بلکه رقص از لوازمِ شنیدنِ موسیقی است و به همین جهت استفاده از سماع به معنای رقص، به شکلِ مجازی است.
مسلمانان در برابر سماع موضع‌گیری‌های گوناگونی داشته‌ و دارند. سماع از آن قبیل مسائلی است که مسلمانان را به حال خود رها نکرده و آنها را به گروه‌های گوناگون تقسیم کرده است. می‌توان گفت که دنیای اسلام را، بر اساسِ موضع‌گیری در برابر سماع، می‌توان دست کم به سه گروهِ متمایز تقسیم کرد: الف) مخالفانِ سماع: این گروه به طور کامل سماع را، به هر شکلی و تحتِ هر شرایطی، حرام و بدعت می‌دانند، ب) موافقانِ سماع: این گروه سماع را جایز و بلکه عبادت به شمار می‌آورند و حتّی از آن به عنوان جایگزینی برای عباداتی مثل نماز و ذکر استفاده می‌کنند، ج) موافقانِ سماع به شکل مشروط: این گروه سماع را جایز می‌دانند با شرایطی که مهم‌ترینِ آنها عبارتند از: مغلوب شدن توسطِ سماع و تهذیبِ نفس پیش از سماع و پرهیز از هوای نفس در حینِ سماع. به نظر می‌رسد که مولانا از این دستۀ اخیر باشد که در ادامه دربارۀ آن اندکی سخن می‌گوییم.
مولانا تا پیش از ملاقات با شمس تبریزی سماع نمی‌کرده است و تقریباً نوعی اجماع در بین مولاناشناسان وجود دارد که سماع یکی از میراث‌هایی است که شمس برای مولانا بر جای گذاشته است و مولانا پس از ملاقات با شمس تبریزی، تا پایان عمر، دست از سماع برنداشته و با شور و شوق فراوان، به سماع ‌پرداخته و آن را مانندِ یک وظیفۀ مقدّس و واجب، پاس ‌داشته است. پس از مولانا هم پیروانِ او، تا به امروز، سماع را به عنوانِ مشخّصۀ اصلیِ فرقۀ خود حفظ کرده‌اند و ازاین‌رو پیروانِ فرقۀ مولویه را «درویشانِ چرخنده» می‌نامند. گفتنی است که آنچه که امروزه در جاهای مختلفِ دنیا، به ویژه در قونیه، در ایامِ عُرسِ مولانا، برگزار می‌شود، بیشتر به یک نمایش شبیه است؛ نمایشی زیبا و منظم که از هرگونه شور، جنون و عشقی تهی است و بیشتر به کار سرگرمی و تماشا می‌آید.
مولانا با هرگونه سماعی موافق نیست. به نظرِ او سماع در شرایط ویژه‌ای و برای افراد خاصی جایز است. برخی از شروط و شرایطِ سماع، از نظرِ مولانا، عبارتند از: ۴-۱) پاک‌سازیِ درون: سالکی که می‌خواهد سماع کند، باید پیشتر تهذیب نفس کرده باشد و با جانی پاک و پالوده به سماع بپردازد؛ زیراکه موسیقی و رقص، درونِ انسان را برملا می‌سازد و نهانی‌های ذهن و ضمیرِ او را بر آفتاب می‌افکنَد. چنان‌چه کسی جانی پاک و مصفّا نداشته باشد، سماع پلیدی‌ها و زشتی‌های درونِ او را آشکار می‌کند؛ لذا شرطِ مهم سماع تهذیب و تزکیۀ نفس است. چنین کسی با سماع و رقص، در خود نور و عشقِ خدا را می‌یابد و با شدّت و سرعت و قوّت بیشتری به سوی خدا سلوک می‌کند. رقص برای کسی سودمند است که «خود را بشکند» و «شهوتِ خود را مهار کند»:
رقص آنجا کن که خود را بشکنى
پنبه را از ریش شهوت برکَنى
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند (مثنوی، ۳/ ۹۷-۹۶)

به نظرِ مولوی، ایمانِ راستین که مبتنی بر فهمِ درستِ خود و خدا و بر پایۀ رابطۀ عاشقانه با خدا و همۀ موجودات است، حالتِ شادی و شکفتگیِ عظیمی را در انسان پدید می‌آورد و او را به رقص، پایکوبی و دست‌افشانی وامی‌دارد. کسی که از زندان نفس رهایی یافته باشد و نگاهی درست و عاشقانه به خدا و جهان و انسان داشته باشد، مگر می‌تواند غمگین و اندوه‌ناک باشد؟ در وجودِ چنین کسی عشقی بسیار والا و شکوهمند موج می‌زند و او را همنوا با همۀ ذرّات هستی، به بزمی آکنده از شور و شادی، می‌کشاند و او جز چرخیدن و پای بر زمین کوفتن و دست به هوا افشاندن کاری نمی‌تواند انجام دهد. مگر «ذره» جز رقص زبانی دارد؟ انسانی نیز که مانند ذرّه‌ای ناچیز در هوای عشقِ خدا قرار گرفته است و چرخ‌زنان به سوی آن مهرِ عالم‌افروز در حرکت است، مگر جز چرخ زدن و سر از پا نشناختن چاره‌ای دارد؟ مولانا حالتِ سالکی را که از حبسِ آب و گِلِ عالَمِ مادّه رهایی یافته است، به گیاهی مانند می‌کند که با زحمت و کوششِ فراوان، خاک‌های سرد و سنگین را به کناری زده و سر از خاک بیرون آورده است و آرام‌آرام، ولی عاشقانه، به سوی خورشید بالا می‌رود. آزاد شدن از زندانِ خاک، سبب می‌شود که آن گیاه همراه با نسیمِ روح‌بخشِ بهاری برقصد و شاخ و برگش به حرکت و جنبش درآید. چنین است حالتِ کسی که رهایی از عالمِ مادّه را تجربه کرده و با همۀ وجود به سوی خدا در حرکت است:
جان‌های بسته اندر آب و گِل
چون رهند از آب و گِل‌ها شادْدل،
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچو قُرصِ بَدْر بی‌نقصان شوند
جسمشان رقصان و جان‌ها خود مپرس!
وآن‌که گردِ جان از آنها خود مپرس!‏(مثنوی، ۱/ ۱۳۴۸-۱۳۴۶)
سماعِ حقیقی آن است که بر آدمی چیره شود و او را دررُباید. به تعبیر دیگر سماع باید رقصنده را انتخاب کند، نه اینکه شخص، خود، به سراغ سماع برود. سماعِ راست، مانندِ یک توفان بسیار نیرومند، ناگهانی و بدونِ اطلاعِ قبلی، سر می‌رسد، همه چیز را در خود غرق می‌کند و هیچ مجالی برای هیچ کاری باقی نمی‌گذارد. به نظر می‌رسد که گاهی اوقات شخص باید بین رقصیدن و مُردن، یکی را برگزیند. در این حالت، نه ذکر گفتن، نه سخن گفتن، نه نوشتن، نه گریه کردن و نه هیچ چیز دیگری آبی بر آتشِ درونِ عاشق نمی‌افشانند و شخص خود را در دهانۀ مرگ می‌بیند. در چنین حالتی، توفانی بسیار عظیم و بنیان‌برافکن، از سویدای وجودِ آدمی سربرمی‌آورد و پنجه بر در و دیوارِ سینۀ او می‌کشد و همۀ وجود او را به تلاطم درمی‌آورد. چنین رقصی هیچ شباهتی به یک نمایش سرد و خاموش ندارد. چنین سماعی با نعره‌های هولناک، با عربده‌های وحشت‌آفرین، با پای‌کوبی‌هایی که زمین را به لزره درمی‌آورد، با دست‌افشانی‌هایی که در آنها دست‌ها پنجه بر سینۀ آسمان می‌کشند و چرخ زدن‌هایی که بیم آن می‌رود شخص را از فرطِ سبکی و نشاط به هوا ببرد و از دیده‌ها پنهان کند، همراه است. اگر می‌بینیم که رقص مولانا، از پسِ سده‌ها چنین گرم و آتشین به ما رسیده است و توصیف آن آتش در دل‌های مشتاقان می‌افکند، از آن روست که رقص او این‌گونه بوده است. به غزل زیر دقت فرمایید و ببینید که چه نیروی عظیمی مولانا را به سماع وامی‌داشته و باعث می‌شده است که او در بندِ جاه، مقام، حشمت و شوکتِ خود نباشد. هیچ خُم و سبویی نتوانسته است او را راضی کند و او ناچار رو به دریای شراب نهاده است:
گفت که از سماع‌ها حرمت و جاه کم شود
جاه تو را؛ که عشقِ او بخت من است و جاهِ من
(کلیات شمس، چاپ هرمس، غزل ۱۷۹۲)‏
دربارۀ رقصِ همۀ موجوداتِ هستی، موسیقی و سماع، شعر و سماع، آداب و رسوم سماع و مسائل بسیار مهمِ دیگری باید به تفصیل سخن گفت. ما در اینجا به همین مقدار بسنده می‌کنیم و علاقمندان را به کتاب ارزشمند «اندر غزلِ خویش نهان خواهم گشتن»، از استاد نجیب مایل هروی ارجاع می‌دهیم. در این کتاب، بخش‌های قابل ملاحظه‌ای از متونِ صوفیانه، دربارۀ سماع، نقل شده و کار را برای تحقیق و بررسی آسان کرده است. کتاب‌های «سماعِ درویشان بر تربت مولانا»، از استاد ابوالقاسم تفضلی و «مولانا و چرخ درویشان»، از ایرا (شمس) فریدلندر، ترجمۀ شکوفۀ کاوانی نیز مطالب سودمندی دربارۀ سماع دارند.
همان‌گونه که گفتم امروزه سماع به نماد مولویه تبدیل شده است و محصولات گوناگونی، مانند لباس، دسته کلید، تندیس، نقاشی و مانند آنها تولید می‌شود. در قونیه، همه جا می‌توان این محصولات را دید. من در ادامه یک فیلم دربارۀ مراسم سماع و چند تصویر زیبا را که بر اساس سماع طراحی شده‌اند، برای دوستان عزیز می‌فرستم.

با دیدگاهتان به اثربخشی متن کمک کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *