همّت

همّت

واژۀ «همّت» به معنی «جمع کردنِ همۀ نیروهای خود برای به دست آوردنِ یک هدف» است؛ بنابراین شخصِ دارای همّت کسی است که نیروی عظیمی را که در خود ذخیره دارد، صرف کارهای پراکنده نمی‌کند، بلکه یک‌دل و یک‌جهت، سر در پیِ مقصود خود می‌گذارد و به هیچ وجه از هدفِ یگانۀ خود غافل نمی‌شود؛ ازاین‌رو شخصِ دارای همّت از نوعی وحدتِ روانی و یکپارچگیِ شخصیت برخوردار است. ناگفته پیداست که اگر کسی همۀ نیروهای خود را در یک کار متمرکز کند و از خواسته‌های متفاوت و متعدد و متضاد دل بردارد و تنها به هدفِ خود توجه کند، نیرویی بسیار عظیم را در خود می‌یابد.

با تأمّل در اشعار مولانا، درمی‌یابیم که «متمرکز کردنِ همۀ نیروی خود در یک راه» یکی از دو مؤلّفۀ همّت است. مؤلّفۀ دیگرِ همّت آن است که شخص نیروهای خود را در راهِ دست‌یابی به «هدفی والا و ارزشمند» متمرکز کند. روشن است که اگر کسی با همۀ توانِ خود در پیِ هدفی حقیر و مقصودی بی‌ارزش باشد، نمی‌توان او را بلندهمّت خواند؛ بنابراین شخصِ بلندهمّت کسی است که همۀ نیروهای پراکندۀ خود را در راهِ دست‌یابی به هدفی والا گردآورَد. از همین روست که مولانا شاه‌بازی را که در اوجِ آسمان پرواز می‌کند، ولی برای شکارِ موشی حقیر به سوی زمین حمله می‌کند، خوار و حقیر می‌شمارد و جغدی را که عاشقِ پادشاه است، بازِ حقیقی می‌داند:

مرغ با پَر مى‏پَرَد تا آشیان
پَرِّ مردم همّت است، اى مردمان‏!
عاشقى که‌آلوده شد در خیر و شر
خیر و شر منْگر، تو در همّت نگر!
باز اگر باشد سپید و بى ‏نظیر
چون‌که صیدش موش باشد، شد حقیر
ور بُوَد چُغدىّ و میلِ او به شاه
او سرِ باز است، منْگر در کُلاه!‌‏
(مثنوی معنوی، دفتر ششم، از بیت ۱۳۴ تا بیت ۱۳۷)

درواقعِ ارزشِ هرکسی به قدرِ همّتِ اوست؛ یعنی ارزش هرکسی بسته به هدفی است که برای خود برگزیده است:

هست صافى غرقِ نورِ ذُوالْجلال اِبْنِ کس نه، فارغ از اوقات و حال
غرقه نورى که او لَمْ یُولَد است لَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ آنِ ایزد است
رو چنین عشقى بجو! گر زنده‏اى ورنه وقتِ مُختلف را بنده‏اى‏
منگْر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش! بنگْر اندر عشق و در مطلوبِ خویش!
منگْر آن که تو حقیرى، یا ضعیف!
بنگْر اندر همّتِ خود، اى شریف!‌‏
(مثنوی معنوی، دفتر سوم، از بیت ۱۴۳۴ تا بیت ۱۴۳۸)

حال که این‌گونه است، می‌توان گفت که از نظرِ مولانا بلندهمّت‌ترین شخص کسی است که «معشوقی مانند خدا» را به عنوان هدفِ زندگی خود انتخاب کرده باشد. ازآنجاکه خداوند برترین موجودِ هستی است، کسی که به او دل می‌بندد و جز او را نمی‌خواهد و خود را جز در پای او قربانی نمی‌سازد، بلندهمّتِ حقیقی است؛ ازاین‌روست که مولانا خود را بلندهمّت می‌داند؛ چراکه حاضر نیست جز در پیشِ خدا بمیرد. از سوی دیگر می‌توان گفت که عشق نیز که آستانه‌ای بس بلند دارد، جز انسان‌های بلندهمّت را برنمی‌گزیند:

این عشق جمله عاقل و بیدار می‌کشد
بی تیغ می‌بُرَد سر و بی دار می‌کشد
مهمانِ او شدیم که مهمان همی‌خورَد
یارِ کسی شدیم که او یار می‌کشد …
نی نی که کُشته را دَمِ او جان همی‌دهد
گرچه به غمزه عاشقِ بسیار می‌کشد
هِل تا کشد تو را، نه که آبِ حیات اوست
تلخی مکن که دوست عسل‌وار می‌کشد
همّت بلند دار؛ که آن عشقِ همّتی
شاهانِ برگزیده و اَحرار می‌کشد ‏

(کلّیّات شمس، چاپ هرمس، غزل شمارۀ ۶۰۶)

با دیدگاهتان به اثربخشی متن کمک کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *