فرافکنی و توجیه

فرافکنی و توجیه

ما انسان‌ها معمولاً عیب‌های خود را نمی‌بینیم و بلکه عیب‌های خود را به نیکی توجیه می‌کنیم و آنها را از زمرۀ فضائل اخلاقی به شمار می‌آوریم؛ برای نمونه، ما هیچگاه از خشم خودمان ناراحت نمی‌شویم و بلکه نامِ آن را «شجاعت» و «مردانگی» می‌گذاریم، ولی خشمِ دیگران ما را آزرده می‌سازد و آن را از رذائل به شمار می‌آوریم. ما ترسِ خود را «احتیاط و دوراندیشی» می‌دانیم و آن را کمال به شمار می‌آوریم، ولی ترسِ دیگران را زشت و ناپسند می‌دانیم. ما غرورِ خود را «اعتماد به نفس» می‌دانیم، ولی از غرور دیگران می‌رنجیم و به همین ترتیب «کمرویی و بخلِ» خود را «شرم و صرفه‌جویی» به شمار می‌آوریم و آنها را از نقاط قوتِ خود محسوب می‌داریم، اما همین صفات را، در دیگران، از رذائل می‌دانیم و به آنها حمله می‌کنیم. مولانا در داستان «شیر و نخجیران» به زیبایی تمام به این نکته اشاره کرده است:

ای بسی ظلمی که بینی در کسان
خوی تو باشد در ایشان، ای فلان!

اندر ایشان تافته هستیِّ تو
از نفاق و ظلم و بدمستیِّ تو

در خود آن بد را نمی‌بینی عیان
ورنه دشمن بودیی خود را به جان
(مثنوی، د ۱/ ۱۳۲۳-۱۳۱۹)

این یکی از دردناک‌ترین مسائل در دنیای انسانی است که همۀ ما نه تنها عاشقِ فضائلِ خود، بلکه شیفتۀ رذائلِ خویش نیز هستیم. در این قبیل موارد حالتِ روحیِ ما شبیه کسی است که با دستانِ زخمیِ خود، بی آنکه احساسِ بدی به او دست بدهد، غذا می‌خورد، ولی اگر کسی دیگر چنین کاری را انجام دهد، آن را برنمی‌تابد. به هر حال، ما خوهای زشت را در خود نمی‌بینیم، اما آنها را در دیگران تشخیص می‌دهیم. این کار هم نوعی فرافکنی است و مانند همۀ سازوکارهای دفاع روانی، هدفِ آن این است که از خود محافظت کنیم و احساس خوبی نسبت به خویش داشته باشیم، تا موجودیت خود را حفظ کنیم؛ بنابراین مادام که این کار به شکلی «ناخودآگاه» انجام می‌گیرد، اشمالی ندارد، اما باید در اینجا به دو نکتۀ مهم توجه کرد:

نخست آنکه این فرافکنی، اگر به شکلی آگاهانه و افراطی، انجام پیذیرد، می‌تواند بین ما و واقعیت‌ها فاصله بیندازد و باعث شود که درک درست و واقع‌بینانه‌ای از خود پیدا نکنیم و روشن است که در آن صورت ما را از خودسازی و اصلاح نقاط ضعف‌ خود بازمی‌دارد؛ ازاین‌رو یک انسانِ حقیقت‌طلب که در پیِ رشد و کمال است، باید این نوع فرافکنی را به حد اقل ممکن برساند، تا رذائل خود را ببیند، از توجیه کردنشان دست بردارد و به اصلاحشان کمر ببندد.

دیگر آنکه حال که من رذائلِ خودم را نمی‌بینم و آنها را توجیه به کمال می‌کنم، باید به دیگران هم حق بدهم که چنین کنند و از این کار آنها نرنجم و همین می‌تواند یکی از پایه‌های مدارا در روابط انسانی باشد. مولانا در فیه ما فیه می‌گوید:

«همۀ اخلاق بد، از ظلم و کین و حسد و حرص و بی‌رحمی و کبر چون در توست، نمی‌رنجی. چون آن را در دیگری می‌بینی، می‌رمی و می‌رنجی. آدمی را از گر و دنبلِ خود فَرَخجی (ناراحتی و آزردگی) نیاید؛
دستِ مجروح در آش می‌کند و به انگشتِ
خود می‌لیسد و هیچ از آن دلش بر هم
نمی‌رود. چون بر دیگری اندکی دنبلی، یا
نیم‌ریشی ببیند، آن آش او را نفارد و نگوارد. همچنین اخلاق چون گرهاست و دنبل‌هاست. چون در اوست، از آن نمی‌رنجد و بر دیگری چون اندکی از آن ببیند، برنجد و نفرت گیرد. همچنانکه تو از او می‌رمی، او را نیز معذور می‌دار، اگر از تو برمد و برنجد. رنجشِ تو عذرِ اوست؛ زیرا رنج تو از دیدن آن است و او نیز همان می‌بنید» (فیه ما فیه، صص ۲۴-۲۳).

با دیدگاهتان به اثربخشی متن کمک کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *