شرح ها

ای رستخیز ناگهان، وی رحمت بی‌مُنتها! ای آتشی افروخته، در بیشة اندیشه‌ها امروز خندان آمدی، مفتاحِ زندان آمدی بر مستمندان آمدی، چون بخشش و فضلِ خدا
- مشاهده مطلب
۱۲ فروردین ۱۴۰۲

عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرونِ خویش خونِ انگوری نخورده، باده‌شان هم خونِ خویش هرکسی اندر جهان مجنونِ لیلی‌ای شدند عارفان لیلیِّ خویش و دَم‌به‌دَم مجنونِ خویش
- مشاهده مطلب
۱۲ فروردین ۱۴۰۲

گر بی‌دل و بی‌دستم، وز عشقِ تو پابستم بس بند که بشْکستم، آهسته که سرمستم در مجلسِ حیرانی، جانی است مرا، جانی زآن شد که تو می‌دانی، آهسته که سرمستم
- مشاهده مطلب
۱۲ فروردین ۱۴۰۲

در این غزل، مولانا، با لحنی حماسی، از بزرگیِ بی‌پایان انسان سخن می‌گوید. به نظر او هر انسانی، برای خود، یک موسای کلیم، اسفندیارِ یل، علیِ مرتضی، سلیمانِ نبی، ابراهیمِ خلیل و محمدِ مصطفی است، با همان توانایی‌ها و نیروهای شگفت‌آور؛ ازاین‌رو بایسته است که انسان خود را دست...
- مشاهده مطلب
۱۲ فروردین ۱۴۰۲

رو سر بنه به بالین رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن! ترکِ منِ خرابِ شبگردِ مبتلا کن! ماییم و موجِ سودا، شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن! از من گریز، تا تو هم در بلا نیفتی بُگزین رهِ سلامت، ترکِ رهِ بلا کن! ماییم و آبِ دیده،...
- مشاهده مطلب
۱۲ فروردین ۱۴۰۲

این غزل بسیار زیبا، آخرین غزل مولاناست. بهتر است که عین سخن افلاکی، در مناقب العارفین (جلد 2، صص 589 و 590) را با هم بخوانیم: و گویند: حضرت سلطان ولد، از خدمتِ بی‌حد و رقّتِ بسیار و بی‌خوابی، به غایت ضعیف شده بود؛ دائم...
- مشاهده مطلب
۱۲ فروردین ۱۴۰۲