شرح غزلیات شمس

این غزل و غزل «سیر نمی‌شوم ز تو، نیست جز این گناه من» از نظر وزن و ردیف و حال و هوا مانند هم‌اند و فقط قافیۀ آنها با هم تفاوت دارد. این دو غزل در وزن « مُفتَعِلُن مَفاعِلُن مُفتَعِلُن مَفاعِلُن» و در بحر «رَجَزِ مَخبونِ مَطوی» سروده...
- مشاهده مطلب
۱ دی ۱۴۰۳

یکی از ویژگی‌های سبکیِ مولانا، حذف کردنِ حرف اضافه است. در مصراع دوم، حرف اضافۀ «در»، پیش از «دو جهان» حذف شده است // ای دو جهان پناهِ من: ای کسی که در دو جهان پناهِ من هستی! بیت دوم: سیر نشدنِ عاشق از معشوق: عاشق هیچ‌گاه از بودن...
- مشاهده مطلب
۱ دی ۱۴۰۳

این غزل زیبا از امیدی بس دلنشین سرشار است. مولانا در این غزل می‌کوشد همۀ بهانه‌های ناامیدی را از ما بگیرد و متقاعدمان سازد که در هیچ شرایطی، دلیلی برای مأیوس شدن وجود ندارد. اگر حضرت دوست امروز تو را برانَد، مطمئن باش که فردا حتماً تو را با...
- مشاهده مطلب
۱ دی ۱۴۰۳

در هوایت بی‌قرارم روز و شب سر ز پایت برندارم روز و شب روز و شب را همچو خود مجنون کنم روز و شب را کی گذارم روز و شب؟
- مشاهده مطلب
۱ دی ۱۴۰۳

پوشیده، چون جان، می‌روی اندر میانِ جانِ من سروِ خرامانِ منی، ای رونقِ بُستانِ من! چون می‌روی، بی من، مرو! ای جانِ جان! بی تن، مرو! وز چشمِ من، بیرون مشو! ای مشعلۀ تابانِ من!
- مشاهده مطلب
۱ دی ۱۴۰۳

بخش اعظم این غزل دربارۀ «مصاحبت» است. مولانا در این غزل می‌کوشد که ویژگی‌های همنشینِ شایسته را برای ما مشخص کند و از همنشینی با «ناجنسان» ما را بر حذر بدارد. به نظر او در این دنیا ابلیسانِ آدم‌رو بسیارند؛ کسانی که با زیرکی و نیرنگ ما را فریب...
- مشاهده مطلب
۱ دی ۱۴۰۳

چنان مستم، چنان مستم من امروز که از چنبر برون جَستم من امروز چنان چیزی که در خاطر نیابد چنانستم، چنانستم من امروز به جان با آسمانِ عشق رفتم به صورت گر در این پستم من امروز
- مشاهده مطلب
۱ دی ۱۴۰۳

ای رستخیز ناگهان، وی رحمت بی‌مُنتها! ای آتشی افروخته، در بیشة اندیشه‌ها امروز خندان آمدی، مفتاحِ زندان آمدی بر مستمندان آمدی، چون بخشش و فضلِ خدا
- مشاهده مطلب
۱ دی ۱۴۰۳

عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرونِ خویش خونِ انگوری نخورده، باده‌شان هم خونِ خویش هرکسی اندر جهان مجنونِ لیلی‌ای شدند عارفان لیلیِّ خویش و دَم‌به‌دَم مجنونِ خویش
- مشاهده مطلب
۱ دی ۱۴۰۳

گر بی‌دل و بی‌دستم، وز عشقِ تو پابستم بس بند که بشْکستم، آهسته که سرمستم در مجلسِ حیرانی، جانی است مرا، جانی زآن شد که تو می‌دانی، آهسته که سرمستم
- مشاهده مطلب
۱ دی ۱۴۰۳