نشانۀ شخصِ معنوی
یکی از پرسشهای مهمی که درمورد معنویت مطرح میشود، این است که نشانۀ یک انسان معنوی چیست؟ عدهای گمان میکنند انسان معنوی کسی است که نیروهای فراعادی دارد و میتواند مثلاً روی آب راه برود، یا بیماریهای لاعلاج را درمان کند. کسانی دیگر گمان میکنند شخص معنوی کسی است که میتواند ساعتها و روزها در خلوت و سکوت و مراقبه بماند و خسته نشود. کسانی هم بر این باورند که شخص معنوی کسی است که میتواند عبادتها و ریاضتهای خیلی سخت را انجام دهد و برنامۀ معنوی پیچیده و دشواری برای خود داشته باشد. عدهای دیگر میپندارند شخص معنوی کسی است که اهل مکاشفه و مشاهده باشد. به نظر من شخص معنوی نه کسی است که از نیروهای فراعادی برخوردار است، نه کسی که به عبادتها و ریاضتهای دشوار التزام دارد، نه کسی که خیلی شدید اهل مراقبه و سکوت است و نه کسی که مشاهدات و مکاشفات عرفانی دارد. بدون انکار هیچ کدام از این فضیلتها، به نظر میرسد نشانۀ شخص معنوی آن است که در مواجهه با مشکلات زندگی، میتواند از نیروی خِرَد و ایمان خود یاری بگیرد و به درستترین شکل ممکن مشکل را حل کند. کسی که میتواند ساعتها در سکوت بماند، ولی در برابر یک رفتار نادرست، آشفته و مضطرب میشود و کارش به پرخاش و توهین میکشد، کمترین بهرهای از معنویت ندارد. کسی که سالها از عمر خود را در عبادت و ریاضت گذرانده است، ولی در هنگام رویارویی با یک شکست مالی، شکست عاطفی یا هر شکست دیگری، به کلی پژمرده و افسرده میشود، یا به رفتارهای زشت و ناروا روی میآورد، درواقع نقاب معنویت بر چهره زده، اما بهرهای از آن نبرده است. به همین منوال ممکن است کسی فرشتگان و ارواح اولیا و انبیا و عالم غیب را مشاهده کند، ولی در برخورد با ابتدائیترین مسائل زندگی هیچگونه کارآیی و توانایی نداشته باشد. چنین کسی هم به راستی بهرهای از عرفان و معنویت نبرده است. بنابراین برای شناختنِ معنویت و ایمان و عرفانِ خود یا دیگری، لازم است به شیوۀ برخوردمان با مسائل و مشکلات توجه کنیم، نه به کارهای محیّرالعقولی که انجام میدهیم. شخص معنوی کیمیای تبدیل شکست به پیروزی، تبدیل تهدید به فرصت و تبدیل رنج به راحتی را در اختیار خود دارد و میتواند از هر موقعیت دشوار و خطرخیزی برای تعالی و رشد معنوی خود بهره بگیرد. استاد معنوی زمانۀ ما، اکهارت تُله، در این باره چنین میگوید: «بهترین نشاندهندۀ سطح آگاهی، نحوۀ برخورد شما با مشکلاتتان در زندگی است. در برخورد با این مشکلات، فردی ناآگاه مستعدِّ ناآگاهی بیشتر است و فردِ آگاه مستعدِّ آگاهی بیشتر ... تنها نحوۀ برخوردتان با مسائل و مشکلات نشان میدهد شما در چه سطحی از آگاهی هستید و نه این که چه مدت میتوانید با چشمان بسته بنشینید یا چه رؤیتهایی داشتهاید».
شرح غزلیات شمس
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۶- مشاهده مطلب
۳۱ خرداد ۱۳۹۶- مشاهده مطلب
۲۱ دی ۱۳۹۵- مشاهده مطلب
۱۴ بهمن ۱۳۹۵- مشاهده مطلب
۱۳ آذر ۱۳۹۵- مشاهده مطلب
مشاهده همه شرح های دیوان شمس
۱۱ آذر ۱۳۹۸- مشاهده مطلب
۲۴ آذر ۱۳۹۵- مشاهده مطلب
۱۸ شهریور ۱۳۹۶- مشاهده مطلب
۲۶ دی ۱۳۹۵- مشاهده مطلب
۳ آذر ۱۳۹۵- مشاهده مطلب
مشاهده همه شرح های مثنوی معنوی
شرح مثنوی معنوی
یادداشت های کوتاه
«رنجش» عاملِ «رنج» است. ما رنج میکشیم، چون از دیگران میرنجیم. با حذف رنجش، بسیاری از رنجها و دردها، به خودی خود، از زندگی ما حذف میشوند. رنجیدن از دیگران درواقع به این معناست که ما به دیگران قدرت میدهیم مهار احساسات و عواطف ما را در دست خود بگیرند و ما را به هر سو که میخواهند، بکشند. باید بدانیم که هیچ کس، بدون اجازۀ ما، نمیتواند ما را برنجاند و به ما آزار برساند؛ چراکه هیچ کس به درون ما دسترسی مستقیم ندارد. سلطه و سیطرۀ دیگران، حد اکثر بر تن ماست و هیچ کس را یارای آن نیست که به درون ما راه یابد و عواطف ما را دستکاری کند. وقتی رفتارها و سخنان دیگران باعث درد و رنج ما میشوند، درواقع این ماییم که خود را به عامل نفوذی دیگران، در درون خود، تبدیل کردهایم. دیگران تنها از طریق خودِ ماست که میتوانند بر ما سلطه…
ادامه مطلب۱۴ آذر ۱۴۰۴- مشاهده مطلب
۱۴ آذر ۱۴۰۴- مشاهده مطلب
۶ آذر ۱۳۹۹- مشاهده مطلب
۲۶ آبان ۱۳۹۹- مشاهده مطلب
۲۳ آبان ۱۳۹۹- مشاهده مطلب
مشاهده همه یادداشت ها
برگزیده های متون عرفانی
- فیه ما فیه
- مولانا
- وَ هُوَ الْحَیُّ الَّذِيْ لایَمُوْتُ
- تذکره الاولیاء
- ذوالنّون مصري
- عطار نیشابوری
- جوانمردی
- ریا
- فضیل عیاض
- مثنوی معنوی
- محبت کردن
- فرافکنی
- مثنوی
- در جستجوی شادی
- راس هریس
- مارک تواین
- بایزید بسطامی
- خدمت به خلق
- دیدار دوست
- همنشینی
- شرط بهره مندی از تعالیم پیامبران
- وارستگی و سبکباری
- ضد جنگ
- لائو تسه
- آرمانشهر
- دائو دِ چينگ
- دالایی لاما
- دیوید اُر
- صلح
- سعدی
- معنای زندگی
- ویکتور فرانکل
- دائو ده جینگ
- عدم
- فروتنی
- کلیات شمس
- گنج درون
- عادت شکنی
- فرانسیس بیکن
- کریستین بوبن
- نیایش
- سفرنامۀ باران
- شفیعی کدکنی
- خیام
- زمان حال
- عشق
- شمس تبریزی
- مقام استماع
- جوینده راه حق
- سن فرانسیس
- نیکوس کازانتزاکیس
- بینوایان
- ویکتور هوگو
- بی توجهی به گذشته
- زیبا
- مفید
- تولستوی
- جنگ و صلح
- بخشش
- امید و نا امیدی
- اقبال لاهوری
- زندگی
- خودفراموشی
- فیه مافیه
- داوری دیگران
- امرسون
- آفات زبان
- فضیلت خاموشی
- جاودانگی
- میلان کوندرا
- کوشش
- رومن رولان
- ژان كريستف
- دم غنیمت شمردن
- رباعیات حکیم خیام
- حلاج
- ابوالحسن خرقانی
- دلتنگی
- رابعۀ عدویه
پیش او دو «اَنَا» نمیگنجد؛ تو اَنَا میگویی و او اَنَا.
یا تو بمیر پیش او، یا او پیش تو بمیرد، تا دوی نمانَد.
اما آنکه او بمیرد، امکان ندارد، نه در خارج و نه در ذهن؛ که وَ هُوَ الْحَیُّ الَّذِيْ لایَمُوْتُ.
او را آن لطف هست که اگر ممکن بودی، برای تو بمردی، تا دوی برخاستی.
اکنون چون مردنِ او ممکن نیست، تو بمیر، تا او بر تو تجلّی کند و دوی برخیزد.
(فیه ما فیه، صص ۲۵-۲۴)
توضیحات
ــ أنا: من
ــ دوی: دوگانگی و تفرقه
ــ وَ هُوَ الْحَیُّ الَّذِيْ لایَمُوْتُ: و او زندهای است که نمیمیرد.
ــ برخاستن: از بین رفتن
پیامهای عارفانه از ابوالحسن خرقانی (۴)
ــ بعد از ايمان، هيچ چيز نيست بزرگتر از دلی پاك و زبانی راست. (ص ۷۰۲)
ــ تحيُّر همچون مرغی است كه از آشيانۀ خود، به طلبِ چينه، بيرون آيد. چينه نيابد و ديگر باره راهِ آشيانۀ خود را نداند. (ص ۷۰۳)
ــ نماز و روزه بزرگ است، ولي كِبْر و حسد و حرص را از دل بيرون كردن نيكوتر است. (ص ۷۰۳)
ــ تلاش مردان چهل سال است: ده سال رنج بايد بردن تا زبان راست شود، و ده سال تا دست راست شود، و ده سال تا چشم راست شود، و ده سال تا دل راست شود. پس هركه چهل سال چنين قدم زند و به دعوی راست آيد، اميدِ آن است كه بانگی از حلقش برآيد كه در آن هوای نفْس نباشد. (ص ۷۰۴)
ــ هركه خوشیِ سخنِ خدا را نچشد و از اين جهان برود، او را چيزی نرسيده باشد. (ص ۷۰۴)
ــ اين راه راهِ بیباكان است و راهِ ديوانگان و مستان. با خدا مستی و ديوانگی و بیباكی سود دارد. (ص ۷۰۴)
ــ آن كس كه تشنۀ خدا باشد، اگر هرچه خدا آفريده است، به وی دهی، سير نشود. (ص ۷۰۵)
ــ مردمان سه گروهاند: يكی ناآزرده با تو آزار دارد، و يكی بيازاري، بيازارد و يكي كه بيازاری و نيازارد. (ص ۷۰۵)
ــ ای بسا كسان كه بر پشتِ زمين میروند و ايشان مردهاند و ای بسا كسان كه در شكمِ خاک خفتهاند و ايشان زندهاند. (ص ۷۰۶)
ــ هرچه در هفت آسمان و زمين هست، در تنِ توست. كسی میبايد كه ببيند. (ص ۷۰۶)
ــ هركسی ماهی در دريا گيرد. اين جوانمردان ماهی بر خشك گيرند و ديگران كشت بر خشک كنند، اين طايفه كشت بر دريا كنند. (ص ۷۰۷)
ــ كسانی را ديدم كه به تفسيرِ قرآن مشغول بودند. جوانمردان به تفسير خويش مشغولاند. (ص ۷۰۹)
ــ درختِ اندوه بكار! باشد كه به بار آيد و تو بنشينی و بگريی، تا عاقبت بدان سعادت رسی كه از تو پرسند: «چرا میگريی»؟ (ص ۷۰۹)
ــ نهايتِ محبت آن است كه اگر خدا هر نيكويی كه با همۀ بندگان كرده است، با تو بكند، بدان نيارامی و اگر به عدد درياها شراب به حلقِ تو فروريزد، سير نشوی و بگويی: «آيا زيادت هست»؟ (ص ۷۱۰)
ــ جوانمرد آن است كه اگر خداوند هزار كرامت با برادرِ او كند و با او يك كرامت كرده باشد، آن يكی را نيز ببرد و بر سرِ آن نهد تا آن نيز آن برادر را بُوَد. (ص ۷۱۰)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰
پیامهای عارفانه از ابوالحسن خرقانی (۳)
ــ چون به جان مینگرم، جانم درد میكند، و چون به دل مینگرم، دلم درد میكند و چون به فعل مینگرم، قيامتم درد میكند، و چون به وقت مینگرم، «تو»ام درد میكنی. (ص ۶۸۷)
ــ الهی! اگر اندامم درد كند، شفا تو دهی. چون «تو»ام درد كنی، چه كسی مرا شفا میدهد؟ (ص ۶۸۹)
ــ در همه كارها پيش طلب بُوَد، پس يافت، جز در اين حديث كه پيش يافت بُوَد، پس طلب. (ص ۶۸۹)
ــ جان چون مرغی است كه پری به مشرق دارد و پری به مغرب و پای به خاک و سر بدانجا كه نشان نتوان كرد. (ص ۶۹۱)
ــ دوست چون با دوست حاضر آيد، همه دوست را بيند، خويشتن را نبيند. (ص ۶۹۲)
ــ همنشينی با خدا كنيد نه با خَلق؛ كه ديدنی خداست، و دوستداشتنی خداست و آن كس كه به وی نازيد، خداست و گفتنی خداست و شنودنی خداست. (ص ۶۹۳)
ــ اگر خدا را به خِرَد شناسی، علمی با تو بُوَد و اگر به ايمان شناسی، راحتيی با تو بُوَد، و اگر به معرفت شناسی، دردی با تو بُوَد. (ص ۶۹۴)
ــ يک ذرّه عشق از عاَلمِ غيب بيامد و همۀ سينههاي عاشقان را ببوييد. هيچكس را محرم نيافت، هم به عالَمِ غيب بازگشت. (ص ۶۹۷)
ــ خدا را آنجا ديدم كه خويش را نديدم. (ص ۶۹۸)
ــ بر همه چيزی كتابت بُوَد، مگر بر آب و اگر گذر كنی بر دريا، از خونِ خويش بر آب كتابت كن، تا آنكه از پیِ تو درآيد، داند كه عاشقان و مستان و سوختگان از اينجا گذشتهاند. (ص ۷۰۰)
ــ عمل مانند شير است؛ چون پای به گردنش كنی، روباه شود. (ص ۷۰۱)
ــ هركه در زمين سفر كند، پايش را آبله افتد، و هركه سفرِ آسمان كند، دلش را آبله پديد آيد، و من سفرِ آسمان كردم، تا بر دلم آبله افتاد. (صص ۷۰۲-۷۰۱)
ــ كسی كه روز به شب آورد و مؤمنی را نيازرده باشد تا شب، با پيغامبر زندگانی كرده است و اگر مؤمنی را بيازارد، آن روز خدا طاعتش را نپذيرد. (ص ۷۰۲)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰
پیامهای عارفانه از ابوالحسن خرقانی (۲)
ــ دوش جوانمردی گفت: «آه» و آسمان و زمين بسوخت. (ص ۶۸۱)
ــ در معدۀ من چيزی پديد آمد، بوياتر از مُشک، خوشتر از شهد، سر به حلقِ من بُرد، از حق ندا آمد: ما تو را از معدۀ تهی طعام آوريم و از جگرِ تشنه آب. (ص ۶۸۲)
ــ خداوند بندگیِ من بر من ظاهر كرد، اول و آخرِ خويش را قيامت ديدم، هرچه به اول به من بداد، به آخر همان بداد و مرا از موی سر تا به ناخنِ پا پلِ صراط گردانيد. (ص ۶۸۲)
ــ هرگاه كه از خويشتن گذشتی، پلِ صراط را پشت سر گذاشتی. (ص ۶۸۲)
ــ كلۀ سرم عرش است و پایها زمين و هر دو دست مشرق و مغرب. (ص ۶۸۳)
ــ هركه نزد خدا مرد است، نزد خَلق كودک است و هركه نزد خَلق مرد است، آنجا نامرد است. (ص ۶۸۳)
ــ عافيت را در تنهايی يافتم و سلامت را در خاموشی. (ص ۶۸۳)
ــ عالِم بامداد برخيزد طلبِ زيادتیِ علم كند، زاهد طلبِ زيادتیِ زهد كند و من در بندِ آنم كه شاديی به دلِ برادری برسانم. (ص ۶۸۳)
ــ با خلقِ خدا صلحی كردم كه هرگز جنگ نكردم و با نفْس جنگی كردم كه هرگز صلح نكردم. (ص ۶۸۴)
ــ اين جهان را به جهانيان واگذاشتم و آن جهان را به بهشتيان، و قدم بر جايی نهادم كه آفريده را در آنجا راه نيست. (ص ۶۸۴)
ــ عشق عشق نيست مگر اينكه عاشق هرگاه كه معشوق خود را میبيند، شرم داشته باشد كه بگويد: «من تو را دوست دارم». (ص ۶۸۵)
ــ به پشت خوابيده بودم، از گوشۀ عرش چيزی قطرهقطره میچكيد به دهانم و در باطنم شيرينی پديد میآمد. (ص ۶۸۵)
ــ بعضی از مردمان میگويند: «خدا و نان»، و بعضی ديگر میگويند: «نان و خدا» و من میگويم: «خدا بی نان، خدا بی آب، خدا بی همه چيز». (ص ۶۸۷)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰
پیامهای عارفانه از ابوالحسن خرقانی (۱)
ــ بيا هر دو دستِ لطف حق را بگيريم و بالاي هر دو عالَم بجهيم كه نه به بهشت التفات كنيم و نه به دوزخ. (صص ۶۳-۶۶۲)
ــ اگر مردمان را به خدا دعوت میكني و چون كسی ديگر آنها را به حق دعوت میكند، تو را خوش نمیآيد، بدان كه تو مردمان را به سوی خويشتن دعوت میكردهای. (ص ۶۶۸)
ــ من را چون پارهای خاک جمع كردند، پس بادي شديد درآمد و هفت آسمان و زمين را از من پُر كرد و من خود ناپديد بودم. (ص ۶۷۳)
ــ دراز سفرا كه ماييم و كوتاه سفرا كه ماييم! چند همیگرديم از پسِ خويش؟ (ص ۶۷۳)
ــ كار خويش را به اخلاص نديدم تا آفريدۀ تنهايیِ خويشتن را نديدم. (ص ۶۷۴)
ــ عرش خدا بر پشتِ ما ايستاده است. ای جوانمردان! نيرو كنيد و مردآسا باشيد؛ كه بار گران است. (ص ۶۷۴)
ــ در سرای دنيا زيرِ خاربُنی، با خداوند زندگانی كردن، از آن دوستتر دارم كه در بهشت، زيرِ درختِ طوبی، از او بیخبر باشم. (صص ۷۵-۶۷۴)
ــ چشندهام و خود ناپديد، شنوندهام و خود ناپديد، و گويندهام و خود ناپديد. (ص ۶۷۵)
ــ اگر از تركستان تا به درِ شام، كسي را خاری در انگشت شود، آن از آنِ من است، و همچنين اگر از ترك تا شام، كسی را قدم در سنگ آيد، زيانِ آن مراست و اگر اندوهی در دلی است، آن دل از آنِ من است. (صص ۷۶-۶۷۵)
ــ در اندرونِ پوستِ من دريايی است كه هرگاه بادی برآيد، از اين دريا ابر و باران سر بركند و از خای تا به افلاک، باران ببارد. (ص ۶۷۶)
ــ بايد كه زندگانی چنان كنيد كه جانِ شما بيامده باشد و در ميانِ لب و دندان ايستاده؛ كه چهل سال است تا جانِ من ميان لب و دندان ايستاده است. (ص ۶۷۶)
ــ مرا زير و زبر نيست، پيش و پس نيست، راست و چپ نيست. (ص ۶۷۷)
ــ در رَحِمِ مادر بسوختم. چون به زمين آمدم، بگداختم، و چون به حد بلوغ رسيدم، پير گشتم. (ص ۶۷۷)
ــ بر خَلقِ او كسی مُشفقتر از خود نديدم، تا آنجاكه گفتم: كاشكی بَدَلِ همۀ خلق من میمردم، تا خلق را مرگ نبايستی ديد. كاشكی حسابِ همۀ خلق با من میكرد تا خلق را به قيامت حساب نبايستی ديد، و كاشكی عقوبتِ همۀ خلق با من میكرد تا ايشان را دوزخ نبايستی ديد. (ص ۶۷۸)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰
پیامهای عارفانه از عارفان تذکره الاولیاء
ــ پيران آينۀ تو هستند؛ چنان بينی ايشان را كه تويی. (ابوالعباسِ قصّابِ آملی، ص ۶۴۲)
ــ هرگز كسی مرا نديده است و هركه مرا بيند، از من صفتِ خويش كند. (ابوالعباسِ قصّابِ آملی، ص ۶۴۴)
ــ بر لبِ دريای غيب ايستاده بودم، بيلی در دست. يک بيل فروبردم، از عرش تا ثری بدان يک بيل برآوردم، چنانكه دوم بيل را هيچ نمانده بود و اين كمترين درجۀ زهد است. (ابوالعباسِ قصّابِ آملی، ص ۶۴۴)
ــ با هركسی كار به قدرِ وُسعِ او توان كرد. (ابوعلی دقّاق، ص ۶۵۲)
ــ نگر تا از بهرِ او با هيچ آفريده خصومت نكنی؛ كه در آن صورت ادعا كردهای كه تو از آنِ تويی، حال آنكه تو از آنِ خود نيستی؛ تو را خداوندی است. كارِ خويش بدو بازگذار، تا او، خود، خصمیِ ملکِ خويش كند. (ابوعلی دقّاق، ص ۶۵۳)
ــ هركه جانِ خود را جاروبِ درِ خانه معشوق نمیكند، او عاشق نيست. (ابوعلیِ دقّاق، ص ۶۵۳)
ــ هركه ترکِ حرام كند، از دوزخ نجات يابد، و هركه ترکِ شبهت كند، به بهشت رسد، و هركه ترکِ زيادت كند، به خدا رسد. (ابوعلیِ دقّاق، ص ۶۵۴)
ــ سخاوت دارای سه مرتبه است: سخاوت و جود و ايثار؛ هركه حق را بر نَفْسِ خود برگزيند، صاحبِ سخاوت است، و هركه حق را بر دلِ خود برگزيند، صاحبِ جود است، و هركه حق را بر جانِ خود برگزيند، صاحبِ ايثار است. (ابوعلیِ دقّاق، ص ۶۵۵)
ــ همنشينی با اژدها آسانتر است از همنشينی با درويشی كه بخيل است. (ابوعلیِ دقّاق، ص ۶۵۵)
ــ عالِم را روا نيست كه خبر دهد، مگر از آنچه كه خوانده است و عارف را روا نيست كه خبر دهد، مگر از آنچه كه يافته است. (ابوعلیِ دقّاق، صص ۵۷-۶۵۶)
ــ از آب و گِل چه آيد جز خطا؟ و از خدا چه آيد جز عطا؟ (ابوعلیِ دقّاق، ص ۶۵۷)
ــ عارف همچون كسي است كه بر شير نشيند؛ همه از او میترسند و او، خود، از همه بيشتر میترسد. (ابوعلیِ دقّاق، ص ۶۵۸)
ــ بارخداوندا! ما نامۀ خويش به گناه سياه كرديم و تو موی ما را به روزگار سپيد كردی. ای خالقِ سياه و سپيد! فضل كن و سياهكردۀ ما را به سپيدكردۀ خويش ببخش! (ابوعلیِ دقّاق، صص ۵۹-۶۵۸)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰
پیامهای عارفانه از شبلی
ــ عمری است كه میخواهم با خداوندِ خويش خلوتی داشته باشم كه «من» در آن ميانه نباشم. (ص ۶۱۹)
ــ تكيهگاهِ من «ناتوانیِ من» است و عصاكشِ من «نيازِ من» است. (ص ۶۱۹)
ــ مرا سه مصيبت افتاده است هر يک از ديگری سختتر: مصيبتِ نخست آن است كه حق از دلم برفت، سختتر آن كه باطل به جای حق نشست، و سختتر از همه آن كه مرا دردِ اين نگرفته است كه درمانِ آن بكنم و چنين آسوده خاطر نباشم. (صص ۶۲۰-۶۱۹)
ــ بارخدايا! دنيا و آخرت را به من بده، تا از دنيا لقمهای سازم و در دهانِ سگی افكنم، و از آخرت لقمهای سازم و در دهان جهودی اندازم؛ چراكه هر دو حجاباند از مقصود. (ص ۶۲۰)
ــ دل از هزار دنيا و هزار آخرت بهتر است؛ زيراكه دنيا سرای محنت است و آخرت سرای نعمت و دل سرای معرفت. (ص ۶۲۰)
ــ فاسقِ مُوَحِّد بهتر است از راهبِ زاهد. (ص ۶۲۲)
ــ دوزخی آن است كه نمیتواند گردهای نان، برای خدا، به درويشی بدهد و براي هوای نَفْس صد دينار در يک مهمانی خرج میكند و نشانِ بهشتی بر خلافِ اين است. (ص ۶۲۵)
ــ تصوّف ضبط حواس است و مراعاتِ اَنفاس. (ص ۶۳۱)
ــ صوفیِ حقيقی آن است كه همۀ مردمان را عيال خود بيند. (ص ۶۳۱)
ــ چون حق خواهد كه بلا را عذاب كند، آن را در دلِ عارف اندازد. (ص ۶۳۲)
ــ عارف به چشم میگريد، به لب میخندد، به دل میسوزد، به سر میبازد، و نامِ دوست میگويد و بر درِ او میگردد. (ص ۶۳۲)
ــ «عبارت» زبانِ علم است و «اشارت» زبانِ معرفت. (ص ۶۳۲)
ــ شريعت آن است كه او را پرستی، طريقت آن است كه او را طلبی، و حقيقت آن است كه او را بينی. (ص ۶۳۳)
ــ برترين ذكر فراموشیِ ذاكر است در مشاهدۀ مذكور. (ص ۶۳۳)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰
پیامهای زیبا از عارفان تذکره الاولیاء
ــ دندانم فرسوده شد از نعمتِ حق خوردن، و زبانم از كار شد از بس شكايت كردن. (ابوالحسن پوشنگی، ص ۵۲۲)
ــ تصوّف كوتاهیِ اَمَل است و مُداومت بر عمل. (ابوالحسن پوشنگی، ص ۵۲۲)
ــ نَفْس كه به فضای توحيد رسد، هزار بار خبيثتر و مكّارتر از آن بُوَد كه در اول؛ ازآنكه در اول بسته بود و اينجا گشاده و منبسط است، و در اول از ضيقِ بشريت آلتِ خويش ساخته بود، اينجا از وسعتِ توحيد آلتِ خود سازد؛ پس از نَفْس ايمن مباش و گوش دار تا بر نَفْس ظفر يابی؛ كه شيطان در درون تو نشسته است. (حكيم ترمذی، ص ۵۲۹)
ــ تقوا آن است كه در قيامت هيچكس دامن تو را نگيرد و جوانمردی آن است كه تو دامن هيچكس را نگيری. (حكيم ترمذی، ص ۵۳۲)
ــ عزيز كسی است كه معصيت او را خوار نكرده است. (حكيم ترمذی، ص ۵۳۲)
ــ آزاد كسی است كه طمع او را بنده نكرده است. (حكيم ترمذی، ص ۵۳۲)
ــ هر كه در طريقت افتاد، او را با اهلِ معصيت هيچ انكار نماند. (حكيم ترمذی، ص ۵۳۲)
ــ هر كه از چيزي بترسد، از او گريزد و هركه از خدا بترسد، در او گريزد. (حكيم ترمذی، ص ۵۳۲)
ــ هر چه عبارت كنی به زبانِ خويش، بايد كه از حال خود عبارت كرده باشی و نباشی حكايتكننده از غيری. (عبدالله منازل، ص ۵۴۰)
ــ آدمی عاشق است بر شقاوت خويش؛ همه آن خواهد كه سببِ بدبختیِ او بُوَد. (عبدالله منازل، ص ۵۴۱)
ــ شما عاشقِ شدهايد بر خويش، و بر كسی نيز كه بر شما عاشق شده است. (عبدالله منازل، ص ۵۴۱)
ــ هر كه سايه از نفسِ خود برگيرد، عيشِ خلايق در سايۀ او بُوَد. (عبدالله منازل، ص ۵۴۲)
ــ عارف آن است كه از هيچ چيز عَجَبش نيايد. (عبدالله منازل، ص ۵۴۲)
ــ هر كه پندارد كه نزديكتر است، او به حقيقت دورتر است. (علیِ سهلِ اصفهانی، ص ۵۴۳)
ــ از وقتِ آدم تا قيامِ ساعت، آدميان از دل گفتند و میگويند و من كسی میخواهم كه به من بگويد كه دل چيست، يا چگونه است؟ و نمیيابم. (علیِ سهلِ اصفهانی، ص ۵۴۴)
ــ تا تو از شكمِ مادر بيرون آمدهای، در خراب كردنِ عمرِ خودی. (احمدِ مسروق، ص ۵۵۵)
ــ هر كه دنيا را ترك كند براي دنيا، آن علامتِ دوستیِ دنيا بُوَد. (ابوعبدالله تروغبدی، ص ۵۵۸)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰
پیامهای زیبا از عارفان تذکره الاولیاء
ــ خدای را مرداناند كه همه زنده بدو هستند و پاينده به مشاهدۀ او؛ اگر يک لحظه از مشاهدۀ حق بازمانند، جان از ايشان برآيد؛ بدو خسبند و بدو خورند و بدو گيرند و بدو روند و بدو بينند و بدو شنوند و بدو باشند. (ابوالحسين نوری، ص ۴۶۷)
ــ تصوّف آزادی است و جوانمردی و ترکِ تكلّف و سخاوت. (ابوالحسين نوري، ص ۴۷۴)
ــ علامتِ سعادت آن است كه مُطيع باشی و میترسی كه مبادا مردود گردی، و علامتِ شقاوت آن است
كه معصيت میكنی و اميد داری كه مقبول باشی. (ابوعثمان حيری، ص ۴۸۱)
ــ آدميان بر اخلاق خويشاند، تا مادام كه خلاف هوای ايشان كرده نيايد و چون خلاف هوای ايشان كنند، جملۀ خداوندانِ اخلاقِ كريم خداوندانِ اخلاقِ لئيماند. (ابوعثمان حيری، ص ۴۸۲)
ــ اگر كسی بيست سال در شيوۀ نفاق قدم زند و در اين مدّت برای نفع برادری يك قدم بردارد، فاضلتر از آن كه شست سال عبادت به اخلاص كند از برای نجاتِ نفسِ خود. (ابن عطا، ص ۴۹۱)
ــ همّتِ هر يكی از خلق به حدِ خويش است؛ بستة آناند كه در آناند. (ابن عطا، ص ۴۹۲)
ــ به ظاهر با خَلْق باش و به باطن با حق. (ابن عطا، ص ۴۹۵)
ــ بلندی نيافت آن كه يافت، الّا به خوی خوش. (ابن عطا، ص ۴۹۶)
ــ غايت تواضع آن است كه از خانه بيرون آيی و هر كه را ببينی، چنان دانی كه بهتر از توست. (يوسف ابن اسباط، ص ۵۰۳)
ــ هر كه را سيری به طعام بُوَد، هميشه گرسنه بُوَد. (ابويعقوب نهرجوری، ص ۵۰۷)
ــ هر كه را توانگری به مال بُوَد، هميشه درويش بُوَد. (ابويعقوب نهرجوری، ص ۵۰۷)
ــ تصوّف آن است كه هيچ چيز مِلکِ تو نباشد و تو مِلکِ هيچ چيز نباشي. (سمنون محب، ص ۵۱۴)
ــ سيزده حج به توكّل كردم. چون نگه كردم، همه بر هوای نَفْس بود؛ ازآنكه مادرم گفت: «سبوی آب آر»،
بر من گران بود. دانستم كه آن حج بر شَرَهِ نَفْس بود. (ابومحمد مرتعش، ص ۵۱۵)
ــ كسی كه خدا او را توفيق دهد كه مخالفتِ هوا كند، او بزرگتر از آن بُوَد كه در آب و در هوا برود. (ابومحمد مرتعش، ص ۵۱۶)
ــ عجب دارم از آن كه به هوای خود به خانة خدا رود و زيارت كند، چرا قدمی بر هوای خود ننهد تا به خدا رسد؟ (محمد ابن فضل، ص ۵۱۹)
ــ اسلام به چهار چيز از شخص مُفارقت كند: يكی آن كه عمل نكند بدانچه داند، دوم آن كه عمل كند بدانچه نداند، سوم آن كه نجويَد آنچه نداند، چهارم آن كه مردمان را منع كند از آموختن. (محمد ابن فضل، ص ۵۱۹)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰
پیامهای عارفانه از جنيد بغدادي
ــ شكر آن است كه با نعمتی كه خدا به تو داده است، در وی عاصی نشوی و نعمت او را سرمايۀ معصيت نسازی. (ص ۴۱۸)
ــ ده سال بر درِ دل نشستم و به پاسبانی، دل را نگه داشتم و تا ده سال، دلِ من مرا نگه میداشت. اكنون بيست سال است كه نه من از دل خبر دارم و نه دل از من خبر دارد. (ص ۴۲۱)
ــ خدا سی سال، به زبان جنيد، سخن گفت با خَلْق و جنيد در ميان نه و خَلْق را خبر نه. (ص ۴۲۱)
ــ اين سينۀ تو حَرَمِ خاصِ خداست. تا توانی هيچ نامحرم را در حَرَمِ خاص راه مده! (ص ۴۳۶)
ــ خنک كسی كه در همۀ عمر، يک ساعت او را حضور بوده است. (صص ۳۷-۴۳۶)
ــ مردانی بودند كه به يقين، بر آب میرفتند و آن مردان كه از تشنگی میمردند، يقينِ ايشان فاضلتر بود. (ص ۴۳۸)
ــ به رعايتِ حقوق نتوان رسيد، مگر به حراستِ قلوب. (ص ۴۳۸)
ــ اگر جملۀ دنيا يک كس را بُوَد، زيانش ندارد و اگر سِرّش شَرَهِ يک خرما كند، زيانش دارد. (ص ۴۳۸)
ــ هر چشمی كه به عبرتِ حق تعالی مشغول نَبُوَد، نابينا بِه، و هر زبانی كه به ذكرِ او مُستغرق نيست، گنگ بِه، و هر گوش كه به حق شنيدن مترصّد نيست، كر بِه، و هر تنی كه به خدمتِ خدای عزّ و جل در كار نَبُود، مُرده بِه. (ص ۴۳۹)
ــ زمين درخشان است از عبادتكنندگان، چنانكه آسمان درخشان است به ستارگان. (ص ۴۳۹)
ــ بلا چراغِ عارفان است و بيداركنندۀ مُريدان و هلاككنندۀ غافلان. (ص ۴۴۰)
ــ خدای هرگز صاحبِ همّت را عقوبت نكند، اگرچه معصيت رود بر وی. (ص ۴۴۰)
ــ صوفی چون زمين بُوَد كه همه پليدی در وي افكنند و همه نيكويی از وی بيرون آرند. (صص ۴۱-۴۴۰)
ــ «علم» آن است كه قدرِ خويش بدانی. (ص ۴۴۲)
ــ محبت درست نشود، مگر در ميان دو تن كه يك ديگری را گويد: «ای من»! (ص ۴۴۳)
ــ هيچ چيز بر اوليا سختتر از نگاهداشتِ انفاس در اوقات نيست. (ص ۴۴۴)
ــ حقيقتِ صدق آن است كه راست گويی در مهمترين كاری كه از او نجات نيابی مگر به دروغ. (ص ۴۴۴)
ــ صادق روزی چهل بار از حالی به حالی بگردد و منافق چهل سال بر يک حالت بماند. (ص ۴۴۴)
ــ صحبت با فاسقانِ نيكوخوی دوستتر دارم از آنكه با زاهدانِ بدخوی. (ص ۴۴۵)
ــ حقيقتِ ذكر فانی شدنِ ذاكر است در مذكور و فانی شدنِ ذكر در مشاهدة مذكور. (ص ۴۴۵)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰
پیامهای زیبا از عارفان تذکره الاولیاء
ــ نشانۀ «خوشخويی» رنج خود از خَلق برداشتن است و رنجِ خَلْق كشيدن. (شاه شجاع كرمانی، ص ۳۸۰)
ــ مرغی را كه بر سيخ زده باشند و به آتش میگردانند، حاجت نَبُوَد از او پرسيدن كه: چوني؟ (شاه شجاع كرماني، ص ۳۸۱)
ــ خدای تو را طعمِ نَفْسِ تو مچشاناد؛ كه اگر اين طعم بچشانَد، پس از آن هيچ نبينی. (يوسف بن الحسين، ص ۳۸۷)
ــ كميابترين چيز، در دنيا، «اخلاص» است؛ هرچند میكوشم تا ريا را از دلِ خود بيرون كنم، به رنگی ديگر از دل من میرويَد. (يوسف بن الحسين، ص ۳۸۸)
ــ اگر خدای را به جملۀ معاصي بينم، دوستتر از آن دارم كه با ذرّهای «تصنّع» بينم. (يوسف بن الحسين، ص ۳۸۸)
ــ شفقتِ من بر خَلق تا بدآن حد است كه اگر حق تعالی مرا به عوضِ همۀ عاصيان در دوزخ كند و عذاب كند، روا دارم. (ابوعثمان حيری، ص ۳۹۳)
ــ «جوانمردی» آن است كه انصاف بدهی و انصاف نطلبی. (ابوحفص حداد نيشابوری، ص ۳۹۴)
ــ هركه بدهد و بستاند، او مردی است، و هركه بدهد و نستاند، او نيممردی است، و هركه ندهد و نستاند، او مگسی است نه كسی و در او هيچ خير نيست. (ابوحفص حداد نيشابوري، ص ۳۹۸)
ــ هرگاه مستی را بينی كه میافتد و میخيزد، نگر تا وی را ملامت نكنی؛ كه مبادا كه به همان مبتلا گردی. (حمدونِ قصّار، ص ۴۰۳)
ــ بنده آن است كه حق را پرستد و دوست ندارد كه او را پرستند. (حمدونِ قصّار، ص ۴۰۴)
ــ «حكمت» سخن گويد در دلِ عارفان به زبانِ تصديق، در دلِ زاهدان به زبانِ تفضيل، در دلِ عابدان به زبانِ توفيق، در دلِ مريدان به زبانِ تفكّر و در دلِ عالمان به زبانِ تذكّر. (منصور عمار، ص ۴۰۷)
ــ زيانبارترين معاصی آن بُوَد كه طاعت كنی به جهل؛ كه ضرر آن بر تو بيش از آن بُوَد كه معصيت كنی بر جهل. (احمدِ انطاكی، ص ۴۱۲)
ــ شهوات از دل بيرون نروند، مگر از خوفی بيقراركننده، يا شوقي بيآرامكننده. (عبدالله خُبَيق، ص ۴۱۴)
ــ دل را بستۀ طمع مدار، تا از كُل آزاد شوي. (عبدالله خُبَيق، ص ۴۱۵)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰
پیامهای عارفانه از يحیی بن معاذ
ـ اگر فرشتۀ مرگ نبود، اين دنيا ذرّهای نمیارزيد. (ص ۳۶۴)
ــ اگر دوزخ را به من ببخشند، هرگز هيچ عاشق را نسوزم؛ از بهر آنكه عشق، خود، او را صد بار سوخته است. (ص ۳۶۴)
ــ هركه شاد شود به خدمتِ خدا، جملۀ اشيا به خدمتِ او شاد شوند. (ص ۳۶۴)
ــ هركه را چشم روشن شود به خدا، چشمِ جملۀ اشيا به نظر كردن در او روشن شود. (ص ۳۶۴)
ــ خدای از آن كريمتر است كه عارفان را به طعامِ بهشت دعوت كند؛ كه ايشان را همّتی است كه جز به ديدار خدای سر فرونيارد. (ص ۳۶۴)
ــ از عملِ نيكو گمانِ نيكو خيزد و از عملِ بد گمانِ بد. (ص ۳۶۵)
ــ عبرت به خروار است و كسی بايد كه عبرت بگيرد به مثقال. (ص ۳۶۵)
ــ «تنهايی» آرزوی صدّيقان است و انس گرفتن با خَلْق وحشتِ ايشان است. (ص ۳۶۵)
ــ سه خصلت از صفت اولياست: اعتماد كردن بر خدا در همۀ چيزها، و بینياز بودن بدو از همۀ چيزها، و رجوع كردن بدو در همۀ چيزها. (ص ۳۶۵)
ــ اگر مرگ را در بازار فروختندی و بر طبق نهادندی، سزاوار بودی اهلِ آخرت را كه هيچشان آرزو نيامدی و نخريدندی جز مرگ. (ص ۳۶۵)
ــ جملۀ دنيا، از اول تا آخر، در برابر يك ساعت غم نيرزد؛ پس چگونه بُوَد جملۀ عمر در غم بودن از بهرِ اندک نصيبی از آن؟ (ص ۳۶۷)
ــ نشانِ محبت آن است كه به نیكويی زيادت نشود و به جفا نقصان نگيرد. (ص ۳۷۲)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰
پیامهای عارفانه از سَری سَقَطی
ــ ساكن شدن در كوه بس كاری نباشد. مرد بايد كه در ميان بازار مشغول تواند بود، چنانكه يک لحظه از حق تعالی غايب نشود. (ص ۳۳۱)
ــ خواهم كه همۀ اندوههايی كه در دلهای مردمان است، در دل من باشد، تا ايشان از اندوه فارغ باشند. (ص ۳۳۱)
ــ هر معصيت كه آن به سببِ شهوت بُوَد، اميد توان داشت به آمرزشِ آن، و هر معصيت كه آن به سببِ كِبْر بُوَد، اميد نتوان داشت به آمرزشِ آن. (ص ۳۳۸)
ــ اگر كسي به بستانی پُر درخت برود و بر هر درختی مرغی نشسته باشد و به زبانی فصيح میگويد: «السّلام عليك يا ولي الله»! و آن كس نترسد كه آن مكر است و استدراج، بر وی ببايد ترسيد. (ص ۳۳۸)
ــ ادب ترجمانِ دل است. (ص ۳۳۸)
ــ هركه عاجز آيد از ادبِ نفسِ خويش، از ادبِ غير عاجز بُوَد هزار بار. (ص ۳۳۸)
ــ زبانِ تو ترجمانِ دلِ توست و روی تو آينۀ دلِ توست؛ بر روی تو پيدا شود آنچه در دل نهان داری. (ص ۳۳۸)
ــ دلها سه قسم است: دلی است مثل كوه كه آن را هيچ از جای نتواند جنبانيد، و دلی است چون درخت، بيخ او محكم، اما باد او را گهگه میجنبانَد و دلی است چون پَری كه تا باد میوزد، به هر سو میگردد. (ص ۳۳۸)
ــ عارف «آفتابصفت» است كه بر همۀ عالم بتابد و «زمينشكل» است كه بارِ همۀ موجودات بكشد و «آبنهاد» است كه زندگانی دلها بدو بُوَد و «آتشرنگ» است كه عالم بدو روشن گردد. (ص ۳۳۹)
ــ حُسنِ خُلق آن است كه نرنجانی و رنجِ خَلْق بكشی بی كينه و مكافات. (ص ۳۴۰)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰
پیامهای زیبا از تذکره الاولیاء
ــ هركه قدرِ او به نزدِ خَلْق بزرگتر بُوَد، او بايد كه خود را در نَفْسِ خويش حقيرتر بيند. (عبدالله مبارك، ص ۲۱۹)
ــ تواضع آن است كه در برابر كسی که در دنيا از تو بالاتر است، تكبّر كنی و با آن كه فروتر است، تواضع كنی. (عبدالله مبارك، ص ۲۱۹)
ــ تا مرد منافق نباشد، [همۀ] خَلْق از او خشنود نگردند. (سفيان ثوري، ص ۲۲۵)
ــ اگر جايی مرگ ديديد، برای من بخريد. (سفيان ثوري، ص ۲۲۹)
ــ ما چون گوهر يابيم، اگرچه در نجاست افتاده باشد، برگيريم و پاك كنيم. (شقيق بلخی، ص ۲۳۴)
ــ بر تو باد كار بستنِ علم؛ كه هر علمی كه آن را كار نبندی، چون جسدی بُوَد بی روح. (ابوحنيفه، صص ۴۷-۲۴۶)
ــ خدای را باش، والّا خود مباش! (ابوحنيفه، ص ۲۷۳)
ــ هر عمل كه آن را، در دنيا، به نقد، ثواب نيابی، بدان كه آن را، در آخرت، جزايی نخواهي يافت. (ابوسليمان دارانی، ص ۲۸۱)
ــ اگر معرفت را صورت كنند بر جايی، هيچكس ننگرد در وی، الّا كه بميرد از زيباییِ جمال او و تيره گردد همه روشنی ها در جنبِ نورِ او. (ابوسليمان دارانی، ص ۲۸۲)
ــ اگر مردم خواهند تا مرا خوار گردانند، چنان كه من خود را خوار گردانيدم، نتوانند و اگر خواهند كه مرا عزيز گردانند، چنان كه من خود را، نتوانند. (ابوسليمان دارانی، صص ۸۳-۲۸۲)
ــ طمع ريسمانی است در گردن، و بندی است بر پای؛ بينداز تا برهی. (محمد ابن سمّاك، ص ۲۸۵)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰
پیامهای عارفانه از سهلِ تُستَری
ــ خلق بر سه قسماند: گروهیاند با خود به جنگ براي خدا، و گروهی اند با خلق به جنگ برای خدا، و گروهیاند با حق به جنگ برای خود كه چرا قضاي تو به رضای ما نيست و چرا مشيتِ تو به مُشاورتِ ما نيست؟! (ص ۳۱۳)
ــ هيچ معصيت عظيمتر از «جهل» نيست. (ص ۳۱۴)
ــ بزرگترين مقامات آن است كه خوی بدِ خويش را به خوی نيك بَدَل كنی. (ص ۳۱۵)
ــ ميان خدا و بنده هيچ حجابی غليظتر از حجابِ «دعوی» نيست. (ص ۳۱۵)
ــ حق تعالی هيچ مكانی نيافريد، از عرش تا ثری، از دلِ مؤمن عزيزتر؛ چراكه اگر در عالَم مكانی بودي از دلِ مؤمن عزيزتر، حق تعالی معرفت خود را آنجا نهادی. (ص ۳۱۶)
ــ هركه به نَفْسِ خويش مالك شد، عزيز شد و بر ديگران نيز مالك گشت. (ص ۳۱۷)
ــ پادشاهِ تنِ خود باش كه هرگز هيچ دشمن بر تو پيروز نشود، چون تو بر خود چيره شده باشی. (ص ۳۱۷)
ــ با عارفان همنشينی كن؛ از جهت آن كه ايشان هيچ چيز را بسيار نشمرند و هر فعلی را به نزديكِ ايشان تأويلی بُوَد؛ لاجرم تو را در همه احوال معذور دارند. (ص ۳۲۱)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰
سهل تستری
پیامهای عارفانه از بایزید بسطامی (۳)
ــ بهتر از «نياز» صيدی نديدم و بهتر از «عجز» چيزی نديدم. (ص ۲۰۵)
ــ روشن تر از «خاموشی» چراغی نديدم. (ص ۲۰۵)
ــ سخنی بهتر از «بیسخنی» نشنيدم؛ ساكنِ سرای سكوت شدم. (ص ۲۰۵)
ــ مرغی گشتم، چشمِ او از «يگانگی»، پَرِ او از «هميشگی»، در هوای «چگونگی» پريدم. (ص ۲۰۵)
ــ سی هزار سال در فضای وحدانيتِ او پريدم، سی هزار سالِ ديگر در الوهيت پريدم، و سي هزار سال ديگر در فردانيت. چون نود هزار سال به سر آمد، بايزيد را ديدم، و من هرچه ديدم، همه من بودم. (ص ۲۰۶)
ــ بارخدايا! تا كی ميانِ من و تو، منی و تويی بُوَد؟ منی از ميان بردار، تا منی من به تو باشد، تا من هيچ نباشم. (ص ۲۰۷)
ــ اگر من صدبار بگويم: «خداوندم اوست»، تا او مرا بندۀ خود نداند، فايده ندارد. (ص ۲۰۹)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰
پیامهای عارفانه از بایزید بسطامی (۲)
ــ علامتِ آن كه كسی حق را دوست دارد، آن است كه سه خصلت بدو دهند: سخاوتی چون سخاوت دريا، شفقتی چون شفقتِ آفتاب و تواضعی چون تواضعِ زمين. (ص ۱۹۳)
ــ صحبتِ نيكان بهتر از كارِ نيك، و صحبتِ بدان بدتر از كارِ بد. (ص ۱۹۴)
ــ به حق نرسيد، آن كه رسيد، مگر به حفظِ حرمت، و از راه نيفتاد، آن كه افتاد، مگر از ترکِ حرمت. (ص ۱۹۶)
ــ يا چنان نمای كه هستی، يا چنان باش كه مینمايی. (ص ۱۹۶)
ــ هركه را ثوابِ خدای به فردا افتد، خود، امروز عبادت نكرده است؛ كه ثوابِ هر نَفَسی از مجاهدات در حال حاضر است. (ص ۱۹۶)
ــ قبضِ دلها در بسطِ نفوس است و بسطِ دلها در قبضِ نفوس است. (ص ۱۹۶)
ــ نزديکترينِ خلايق به حق آن است كه بارِ خَلْق بيش كشد و خوی خوش دارد. (ص ۱۹۷)
ــ اسبابِ دنيا را جمع كردم و به زنجيرِ قناعت بستم و در منجنيقِ صدق نهادم و به دريای نااميدی انداختم. (ص ۱۹۹)
ــ دنيا را سه طلاق دادم و يگانه را يگانه شدم و پيش حضرت ايستادم و گفتم: بارخدايا! جز تو كسی را ندارم و چون تو دارم، همه دارم. (ص ۲۰۰)
ــ ای بسا كس كه به ما نزديک است و از ما دور، و بسا كس كه از ما دور است و به ما نزديک. (ص ۲۰۲)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰
پیامهای عارفانه از بایزید بسطامی (۱)
ــ اگر صَفوَتِ آدم، و قُدسِ جبرئيل، و خُلَّتِ ابراهيم، و شوقِ موسی، و طهارتِ عيسی، و محبتِ محمّد به تو دهند، زينهار كه راضی نشوی و ماورای آن طلبی؛ كه ماورای اين كارهاست. (ص ۱۷۰)
ــ صاحبِ همّت باش و سر به هيچ فروميار؛ كه به هرچه فروآيی، بدان محجوب گردی. (ص ۱۷۰)
ــ كسی كه به نفسِ خويش محجوب است، اگر سيصد سال به روزه باشد و نماز كند، يك ذرّه بوی حقيقت نيابد. (ص ۱۷۳)
ــ به صحرا شدم، عشق باريده بود و زمين تر شده. چنانكه پای به برف فروشود، به عشق فرومیشد. (ص ۱۸۳)
ــ حق تعالی مرا در دو هزار مقام، در پيش خود حاضر كرد و در هر مقامی مملكتی بر من عرضه كرد. من قبول نكردم. به آخر مرا گفت: «ای بايزيد! چه ميخواهی»؟ گفتم: «آنكه هيچ نخواهم». (ص ۱۸۷)
ــ سی سال بود تا من میگفتم: «چنين كن و چنين ده»! چون به قدمِ اولِ معرفت رسيدم، گفتم: «الهی! تو مرا باش و هرچه خواهی كن»! (ص ۱۸۸)
ــ اگر هشت بهشت را در كلبۀ ما بگشايند و ولايت هر دو سرای را به ما دهند، هنوز بدان يک آه كه در سحرگاه، بر يادِ شوق او، از جانِ ما برآيد، ندهيم. بلكه يک نفس كه به دردِ او برآريم، با مُلْکِ هژده هزار عالَم برابر نكنيم. (ص ۱۸۹)
ــ چهل سال روی به خَلْق آوردم و ايشان را به حق خواندم و كس اجابت نكرد. روی از ايشان بگردانيدم و به حضرت رفتم، همه را پيش از خود آنجا ديدم. (ص ۱۸۹)
ــ از بايزيدی بيرون آمدم، چون مار از پوست؛ پس نگه كردم، عاشق و معشوق را يكی ديدم كه در عالَمِ توحيد، همه يكی توان ديد. (ص ۱۸۹)
ــ مدتی گردِ خانه [کعبه] طواف میكردم، چون به حق رسيدم، خانه را ديدم كه گِرْدِ من طواف میكرد. (ص ۱۹۰)
ــ توبه از معصيت يكی است، و از طاعت هزار. (ص ۱۹۰)
ــ يک ذرّه حلاوتِ او، در دلی، بهتر از هزار قصر، در فردوسِ اعلی. (ص ۱۹۱)
ــ هركه بی همه باشد، با همه باشد. (ص ۱۹۲)
ــ اين قصه را اَلم بايد؛ كه از قلم هيچ نيايد. (ص ۱۹۲)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰
چند پیام زیبا از ذوالنّون مصري
ــ دوست ندارد خدا را، هركه خود را مشهور كند به دوستیِ او. (ص ۱۴۶)
ــ حق تعالی عزيز نكند بندهای را به عِزّی عزيزتر از آن كه به وی نمايد خواریِ نَفْسِ او را. (ص ۱۴۹)
ــ بدان كه خوفِ آتش، در جنبِ خوفِ فراق، به منزلتِ يك قطرۀ آب است كه در دريای اعظم اندازند. (ص ۱۵۰)
ــ عارف هر ساعتی فروتنتر بُوَد؛ زيراكه هر ساعتی نزديكتر بُوَد. (ص ۱۵۰)
ــ آن كه عارفتر است به خدا، تحيّرِ او به خدا سختتر است و بيشتر؛ از جهتِ آن كه هركه به آفتاب نزديكتر بُوَد، به آفتاب متحيّرتر بُوَد، تا به جايی رسد كه او، او نَبُوَد. (ص ۱۵۱)
ــ بندگی آن است كه بندة او باشی، در همه حال، چنان كه او خداوندِ توست، در همه حال. (ص ۱۵۲)
ــ توبۀ عوام از گناه است و توبۀ خواص از غفلت. (ص ۱۵۲)
ــ ذكرِ خدا غذای جانِ من است، و ثنای او شرابِ جانِ من، و حيا از او لباسِ جانِ من. (صص ۵۳- ۱۵۲)
ــ صدق شمشير خدای است. هرگز اين شمشير بر هيچ چیز گذر نكرد، مگر اين كه آن را پاره گردانيد. (ص ۱۵۳)
ــ توكّل از طاعتِ خدايانِ بسيار بيرون آمدن است و به طاعتِ يک خدا مشغول شدن و از سببها بُريدن. (ص ۱۵۳)
ــ هركه دلالت نكند ظاهر او بر باطنِ او، با او همنشينی مكن! (ص ۱۵۶)
ــ هيچكس را خوار مدار، اگرچه مشرك بُوَد و در عاقبتِ او نگر؛ كه تواند بود كه معرفت را از تو بگيرند و بدو دهند. (ص ۱۵۷)
ــ از هرچه گذشته و از هرچه ناآمده، انديشه مكن و نقدِ وقت را باش! (ص ۱۵۷)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰
چند پیام زیبا از فضیل عیاض
ــ شروع كردن آسان است، اما بيرون آمدن و خلاص يافتن دشوار. (ص ۹۷)
ــ برادرِ بیعيب مجوييد؛ كه نيابيد و بی برادر بمانيد. (ص ۹۸)
ــ وقتی بود كه آنچه میكردند، به ريا میكردند. اكنون بدانچه نمیكنند، ريا میكنند! (ص ۹۸)
ــ جوانمردی درگذشتن بُوَد از برادران. (ص ۹۸)
ــ بسا مردا كه در طهارتجای رود و پاک بيرون آيد و بسا مردا كه در كعبه رود و پليد بيرون آيد. (ص ۹۸)
ــ جنگ كردن با خردمندان آسانتر است از حلوا خوردن با بیخِرَدان. (صص ۹۹-۹۸)
ــ دو خصلت است كه دل را فاسد كند: بسيار خفتن و بسيار خوردن. (ص ۹۹)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰
شیوۀ درستِ مطالعه کردن، از نگاه شمس تبریزی
نفع در این است که لقمهای خوردی، چندانی صبر کنی که آن لقمه نفع خود بکند، آنگاه لقمۀ دیگر بخوری.
حکمت این است و همچنین در استماع و حکمت.
اگر من در این علمهای ظاهر شروع کردمی، تا یک درس را اِتقان نکردمی [ = خوب یاد نمیگرفتم]، به دیگری شروع نکردمی؛ مثلاً این که چندین گاه میخواند، بر این هیچ نتواند شکال گفتن و زیادت کردن؛ از بهر آنکه چون این درس مُخَمَّر [ = پخته] نشده باشد، چنانکه همۀ فواید و اشکالات که مولانا فرمود، توانم اعاده کردن، فردا هرگز درس نگیرم. همان درس را بازخوانم.
کسی که یک مسأله را مُخَمَّر کند چنانکه حق آن است، بهتر باشد از آنکه هزار مسأله بخواند خام.
(مقالات شمس تبریزی، تصحیح دکتر محمدعلی موحد، صص ۱۳۸-۱۳۷)
معنی ولایت
شمس تبریزی
معنی ولایت چه باشد؟
آنکه او را لشکرها باشد و شهرها و دیهها؟
نه!
بلکه ولایت آن باشد که او را ولایت باشد بر نفس خویشتن،
و بر احوال خویشتن،
و بر صفات خویشتن،
و بر کلام خویشتن،
و سکوت خویشتن،
و قهر در محل قهر،
و لطف در محل لطف،
و چون عارفان جبری آغاز نکند که «من عاجزم، او قادر است».
نه!
میباید که تو قادر باشی بر همۀ صفات خود،
و بر سکوت در موضع سکوت،
و جواب در محل جواب،
و قهر در محل قهر،
و لطف در محل لطف،
و اگرنه صفات او بر وی بلا باشد و عذاب
چو محکوم او نَبُوَد، حاکمِ او بُوَد.
(مقالات شمس تبریزی، تصحیح دکتر محمدعلی موحد، ج ۱/ صص ۸۶ – ۸۵)
مارک تواین
بیست سال بعد، شما بیشتر از اینکه بابت کارهایی که انجام دادهاید، پشیمان باشید، از کارهایی که در این مدّت انجام ندادهاید، پشیمان خواهید بود.
پس، در زندگی، خود را در یک موضعِ امن محصور نکنید و همانند بادبانهای کشتی، خود را به آغوش باد بسپارید. از جستجو، رؤیاپردازی و اکتشاف هراسی نداشته باشید.
(در جستجوی شادی، از راس هریس، ترجمۀ مریم فاتحیزاده و شیرین عظیمیفر، ص ۳۳۴)
مولانا
یادآوری
در سرشت آدمی همۀ علمها، در اصل، سرشتهاند که روح او مُغیّبات را بنماید
چنانکه آبِ صافی آنچه در تحتِ اوست، از سنگ و سفال و غیره و آنچه بالای آن است، همه بنماید عکس آن. در گوهر آب این نهاد است، بی علاجی و تعلیمی، لیک چون آن آمیخته شد با خاک، یا رنگهای دیگر، آن خاصیّت و آن دانش از او جدا شد و او را فراموش شد.
حقّ تعالی انبیا و اولیا را فرستاد همچون آبِ صافیِ بزرگ که هر آب حقیر و تیره که در او درآید، از تیرگی و از رنگِ عارضی خود برهد؛ پس او را یاد آید، چو خود را صاف بیند، بداند که اوّل من چنین صاف بودهام به یقین و بداند که آن تیرگیها و رنگها عارضی بود، یادش آید حالتی که پیش از این عوارض بود و بگوید؛ پس انبیا و اولیا مذکّران باشند او را ازحالت پیشین، نه آنکه در جوهر او چیزی نو نهند.
(فیه ما فیه، ص ۳۳)
مولانا
درد
درد است که آدمی را رهبر است. در هر کاری که هست، تا او را دردِ آن کار و هوس و عشق آن کار در درون نخیزد، او قصدِ آن کار نکند و آن کار، بی درد، او را میّسر نشود، خواه دنیا، خواه آخرت، خواه بازرگانی، خواه پادشاهی، خواه علم، خواه نجوم و غیره.
تا مریم را دردِ زه پیدا نشد، قصد آن درختِ بخت نکرد. او را آن درد به درخت آورد و درخت خشک میوهدارشد.
تن همچون مریم است و هر یکی عیسی داریم. اگر ما را درد پیدا شود، عیسیِ ما بزاید و اگر درد نباشد، عیسی هم از آن راهِ نهانی که آمد، باز به اصل خود پیوندد، الا ما محروم مانیم و از او بیبهره.
(فیه ما فیه، صص ۲۰-۱۹)
مولانا
احوالِ رئیسانِ عالَم
عارفی گفت:
رفتم در گلخنی تادلم بگشاید. دیدم رئیس گلخن را شاگردی بود، میان بسته بود، کار میکرد و اوش میگفت که این بکن و آن بکن! او چست کار میکرد.
گلخنتاب را خوش آمد از چستیِ او در فرمانبرداری؛ گفت: «آری، همچنین چست باش! اگر تو پیوسته چالاک باشی و ادب نگاه داری، مقام خود به تو دهم و تو را به جای خود بنشانم»!
مرا خنده گرفت و عقدۀ من بگشاد؛ دیدم رئیسان این عالَم را همه بدین صفتاند با چاکران خود.
(فیه ما فیه، ص ۲۱۱)
چند واژه
۱) گلخن: تونِ حمام
۲) دلم بگشاید: دلم باز شود. حالت قبض و دلتنگیام از بین برود
۳) میان بستن: (کنایه) آماده بودن برای خدمت
۴) اوش: او به او (رئیس به شاگرد)
۵) گلخنتاب: تونی. کسی که در تون حمام کار میکند
۶) عقدۀ من بگشاد: دلم باز شد و شادمان شدم
فرافکنی
اگر در برادر خود عیب میبینی، آن عیب در توست که در او میبینی. او همچون آیینه است. نقش خود را در او میبینی. آن عیب را از خود جدا کن؛ زیرا آنچه از او میرنجی، از خود میرنجی.
گفت: پیلی را آوردند بر سر چشمهای که آب خورَد. خود را در آب میدید و میرمید. او میپنداشت که از دیگری میرمد، نمیدانست که از خود میرمد.
(فیه ما فیه، صص ۲۴-۲۳)
پیش او دو «اَنَا» نمیگنجد؛ تو اَنَا میگویی و او اَنَا.
یا تو بمیر پیش او، یا او پیش تو بمیرد، تا دوی نمانَد.
اما آنکه او بمیرد، امکان ندارد، نه در خارج و نه در ذهن؛ که وَ هُوَ الْحَیُّ الَّذِيْ لایَمُوْتُ.
او را آن لطف هست که اگر ممکن بودی، برای تو بمردی، تا دوی برخاستی.
اکنون چون مردنِ او ممکن نیست، تو بمیر، تا او بر تو تجلّی کند و دوی برخیزد.
(فیه ما فیه، صص ۲۵-۲۴)
توضیحات
ــ أنا: من
ــ دوی: دوگانگی و تفرقه
ــ وَ هُوَ الْحَیُّ الَّذِيْ لایَمُوْتُ: و او زندهای است که نمیمیرد.
ــ برخاستن: از بین رفتن
گزیدهای از نيايشهای ابوالحسن خرقانی، (در تذكره الاولياي عطار)
بارخدايا! از آن خلعت كه به بايزيد دادهای، من را نيز بويی ده! (ص ۶۶۱)
ای بارخدای! خواهی تا آنچه از مهربانیِ تو میدانم و از بزرگواریِ تو میبينم، با خلق تو بگويم، تا ديگر هيچكس سجودت نكند؟ (ص ۶۷۲)
الهی! اگر میخواهی چيزی به من بدهی، چيزی بده كه از زمانِ آدم تا به قيامت، لبِ هيچكس به آن نرسيده باشد؛ چراكه من نمیتوانم بازماندۀ هيچكس را بخورم. (ص ۶۷۴)
الهی! چه بودی اگر دوزخ و بهشت نبودی، تا پديد آمدی كه خداپرست كيست؟ (ص ۶۸۲)
خدايا! چون به جان نگرم، جانم درد كند و چون به دل نگرم، دلم درد كند و چون به فعل نگرم، قيامتم درد كند و چون به وقت نگرم، «تو» ام درد كند. (ص ۶۸۷)
الهی! نعمتِ تو فانی است و نعمتِ من باقی؛ چراكه نعمتِ تو منم و نعمتِ من تويی. (ص ۶۸۷)
الهی! هرچه تو با من گويی، من با خلقِ تو گويم و هرچه تو به من دهی، من خلقِ تو را دهم. (ص ۶۸۷)
الهی! مرا در مقامی مدار كه گويم: «خلق و حق»، يا گويم: «من و تو». مرا در مقامی دار كه من در ميان نباشم و همه تو باشی. (ص ۶۸۸)
الهی! اگر خلق را بيازارم، همينكه مرا بينند، از من رو برمیگردانند و چندان كه تو را میآزارم، تو همچنان با منی. (ص ۶۸۸)
الهی! در همه حال، بندۀ تو و بندۀ رسولِ تو هستم و خادمِ خَلْقِ تو. (ص ۶۸۸)
الهی! چون مرا ياد كنی، جانِ من فدای تو باد و چون دلِ من تو را ياد كند، نَفْسِ من فدای دلِ من باد! (ص ۶۸۹)
الهی! اگر اندامم درد كند، تو آن را شفا میدهی، اما اگر «تو»ام درد كند، چه كسی آن را شفا میدهد؟ (ص ۶۸۹)
الهی! تو مرا براي خويش آفريدي و از مادر برای تو زادم، مرا شكارِ هيچ آفريده مكن! (ص ۶۸۹)
الهی! اگر تن و دل ما از نور هم بود، باز شايستۀ تو نبود، تا چه رسد به تن و دلی چنين آشفته! اينها كجا درخورِ تو هستند؟ (ص ۶۸۹)
خداوندا! من در دنيا چندان كه خواهم از تو لاف میزنم. فردا هرچه خواهی، با من بكن! (ص ۶۸۹)
الهي! به بهشت اميد مده و به دوزخ بيم مكن؛ كه از اين هر دو سرای تنها تو از آنِ منی. (ص ۷۰۵)
مردمان دعا كنند و گويند: «خداوندا! در سه جا به فريادِ ما برس: يكی در وقتِ جان كندن، دوم در گور و سوم در قيامت» و من میگويم: «الهی! در همه وقتی به فريادِ من برس»! (ص ۷۱۴)
الهی! مرا آنچنان كه هستم، به من بنمای! (ص ۷۱۴)
ضد جنگ
حتی بهترین جنگابزار هم ابزارِ شومی است
نزدِ جانداران نفرتانگیز است
پس روهروِ راه از آن دوری میجویَد.
جنگابزارها ابزارهای شوماند
که مردمِ اندیشمند انتخابش نکردهاند.
فقط هنگامی به کارش میبرند که چارۀ دیگری نباشد.
و با دلی آرام، خاموش، بی لذت.
لذت بردن از کاربردِ سلاح لذت بردن از کُشتنِ مردم است
و لذت بردن از کشتن مردم از کف دادنِ سهمِ خویش است در خیر همگان.
مویه و زاری بر کشتارِ مردمِ بسیار درست است
فاتحِ جنگ را با آیینِ خاکسپاری پذیره شدن درست است.
(لائو تسه، دائو د جینگ، ترجمۀ ع پاشایی، ص ۶۶)
آرمانشهر
اگر كشوری خردمندانه رهبری شود،
ساكنانش خشنود میشوند و از دسترنجِ خود لذت میبرند.
اهالی چنین کشوری علاقهای به مهاحرت به دیگر سرزمینها ندارند؛
چراکه آنها دل به خانۀ خود بستهاند.
ممكن است در اين كشور چند درشکه و قايق وجود داشته باشد،
ولی ساکنانِ آن به دیگر سرزمینها نمیروند.
ممكن است در این کشور ابزارهای جنگي وجود داشته باشد،
ولی كسی از آنها استفاده نمیكند.
مردمانِ چنین کشوری با اشتهای کامل غذا میخورند
و از زندگی در کنارِ خانوادههای خود شادمانند.
آنها اوقاتِ فراغتِ خود را در باغها و باغچههايشان سپری میكنند
و از كمك کردن به همسايگانِ خویش لذت میبرند.
حتی اگر كشور همسايه چنان به آنها نزديك باشد كه صدای خروسها، يا پارس سگهاي آن را بشنوند،
از اين كه بدون سفر كردن به كشور همسايه، در سن پيری بميرند، کاملاً راضیاند.
بازنویسی از ایرج شهبازی
(دائو دِ چينگ، فصل هشتاد، ترجمۀ لادن جهانسوز، ص ۹۰ و ترجمۀ ع پاشایی، ص ۱۳۴)
شکسته باش، تا کُل باشی.
خم شو، تا راست باشی.
خالی باش، تا پُر باشی.
فرسوده باش، تا دوباره نو شوی.
کمدار باش و بسیار به دست آر.
بسیار داشته باش و پریشان شو.
پس جانهای دانا به آن یک میچسبند
و چیزها را با آن میسنجند.
چون خود را نشان نمیدهند، میدرخشند.
چون خود را توجیه نمیکنند، روشن و بدیهیاند.
چون خود را نمیستایند، کاملاند.
چون رقابت نمیکنند، در همۀ جهان رقیب ندارند.
آنچه در روزگارانِ قدیم میگفتند:
«شکسته باش، تا کُل باشی»،
آیا اشتباه بود؟
به راستی، کُل بودن
بازگشتن است.
لائو زه (دائو ده جینگ، ترجمه ع. پاشایی، صص ۱۸-۱۷)
قوتِ جان
هرکه روی زمین، زیبایی را بداند، زشتی درست میکند.
هرکه بداند که خوبی خوب است، بدی درست میکند؛
چونکه بود و نبود با هم پیدا میشوند
سخت و آسان مکمّلِ یکدیگرند
دراز و کوتاه همدیگر را شکل میبخشند
بالا و پست به همدیگر وابستهاند
نت و صدا با هم موسیقی را میسازند
پیش و پس به دنبال همدیگر میآیند
از اینجاست که جانِ دانا، بی آنکه دست به کاری بزند، کارها میکند
بی آنکه چیزی بگوید، یاد میدهد.
چیزهای این جهان هستی دارند، هستند، نمیشود آنها را ندیده گرفت.
داشتن و تصاحب نکردن
کاری کردن و ادعایی بر آن نداشتن
کاری کردن و دست از آن برداشتن؛
همان رها کردنش
چیزی است که آن را به ماندن وامیدارد.
لائو زه (دائو ده جینگ، ترجمه ع. پاشایی، صص ۱۸-۱۷)
چند جملۀ برگزیده دربارۀ عادت سازی و عادتشکنی
ــ فرانسیس بیکن: بشر معمولاً بر اساس سیرت خود فکر میکند، و بر اساس دانشِ خود و افکارِ عمومیِ رایج صحبت میکند، اما عموماً بر اساس عادت عمل میکند.
ــ دليلِ موفّقيتِ برخي از افراد انجام دادنِ کارهايی است که ديگران از انجام دادنِ آنها سر باز میزنند.
ــ لائو تزه: اگر میخواهيد يکپارچه باشيد، قطعهقطعه شويد،
اگر میخواهيد صاف باشيد، خميده شويد
اگر میخواهيد پُر باشيد، خالی شويد
و اگر میخواهيد رستاخيز يابيد، بميريد!
ــ اریسون سووت ماردن: هر عادتی در ابتدا مانند یک نخِ نازک است، اما هربار که ما یک عمل را تکرار میکنیم، این نخ را ضخیمتر میکنیم و با تکرارِ عمل، سرانجام این نخ تبدیل به طنابِ بلندی میشود که برای همیشه به دورِ فکر و عملِ ما میپیچد.
ــ مواظبِ افکارتان باشيد که تبديل به گفتارتان میشوند
مواظبِ گفتارتان باشيد که تبديل به اعمالتان ميشوند
مواظبِ اعمالتان باشيد که تبديل به عادتهايتان میشوند
و مواظبِ عادتهايتان باشيد که تبديل به شخصيتتان میشوند.
ــ به ستارهها نگاه كن و از چشمک زدنشان لذّت ببر، امّا به آنها دل مبند؛ چون آنها برحسبِ عادت چشمک میزنند.
ــ شكلوفسكی: ساكنانِ نواحیِ ساحلی آنچنان با صدای غرّشِ امواجِ آشنايند كه آن را اصلاً نمیشنوند؛ بههمينترتيب ما نيز به ندرت واژههايي را كه بر زبان میرانيم، میشنويم؛ ما به هم نگاه میكنيم، امّا همديگر را نمیبينيم.
ــ اگر میخواهی چيزی را كه تاكنون نداشتهای، داشته باشی، بايد آدمی باشی كه تاكنون نبودهای.
ــ عيبی ندارد كه عادی باشی، مهم اين است كه عادی احساس نكنی.
ــ برای رسیدن به هدفی که تا به حال به آن نرسیدهایم، باید از راهی برویم که تا به حال از آن نرفتهایم.
ــ داستایوسکی: قدمی تازه برداشتن، كلامی تازه گفتن؛ اين است آنچه مردم از آن میهراسند.
ــ انیشتن: مشکلاتِ مهمِ زندگي نمیتوانند با طرز تفکری حل شوند که آنها را به وجود آورده است!
ــ شرطِ عقل نيست ادامۀ همان راهِ هميشگي و انتظارِ نتيجۀ متفاوت داشتن.
نیایش برای صلح
خداوندا
مرا وسیلۀ صلح خویش قرار ده
آنجا که کین است، باداکه عشق آورم
آنجا که تقصیر است، باداکه بخشایش آورم
آنجا که تفرقه است، باداکه یگانگی آورم
آنجا که خطاست، باداکه راستی آورم
آنجا که شک است، باداکه ایمان آورم
آنجا که نومیدی است، باداکه امید آورم
آنجا که ظلمات است، باداکه نور آورم
آنجا که غمناکی است، باداکه شادمانی آورم.
خداوندا
باداکه بیشتر در پیِ تسلّی دادن باشم، تا تسلّی یافتن
در پیِ فهمیدن باشم، تا فهمیده شدن
در پیِ دوست داشتن باشم، تا دوست داشته شدن
چه با دادن است که میگیریم
با فراموشیِ خویشتن است که خویشتن را باز مییابیم
با بخشودن است که به کف میآوریم
با مردن است که به زندگی برانگیخته میشویم.
سن فرانچسکوی آسیزی
(رفیقِ اعلی، از کریستیان بوبن، ترجمۀ پیروز سیار، تهران: طرح نو، ۱۳۸۴، صص ۱۰۸-۱۰۷)
ویکتور هوگو
چشم روح نمیتواند هيچجا، خيرگی و تيرگیای بيش از آنچه در آدمی وجود دارد، بيابد،
نمیتواند در چيزی خيره شود كه از وجود آدمی مخوفتر، مشوّشتر، اسرارآميزتر و لانهايهتر باشد.
تماشاگهی عظيمتر از دريا هست كه آسمان است،
تماشاگهی عظيمتر از آسمان نيز هست كه درون جان آدمی است.
سرودن منظومهاي دربارۀ وجدان انسانی،
هرچند فقط راجع به يك فرد باشد،
و گرچه آن يك فرد از پستترين افراد ناس به شمار رود،
عبارت از گرد آوردن همۀ حماسهها در يك حماسۀ عالی و قاطع است.
(بينوايان، ترجمۀ مستعان، ص ۲۰۰)
مولانا
هر چیز را فراموش میکنی، فراموش کن، اما خود را فراموش مکن
در عالم یک چیز است که آن فراموشکردنی نیست. اگر جملۀ چیزها را فراموش کنی و آن را فراموش نکنی، باک نیست و اگر جمله را به جای آری و یاد داری و فراموش نکنی و آن را فراموش کنی، هیچ نکرده باشی؛ همچنانکه پادشاهی تو را به ده فرستاد برای کاری معیّن. تو رفتی و صد کار دیگر گزاردی. چون آن کار را که برای آن رفته بودی، نگزاردی، چنان است که هیچ نگزاردی؛ پس آدمی در این عالم برای کاری آمده است و مقصود آن است. چون آن نمیگزارد، پس هیچ نکرده باشد.
آن امانت را بر آسمانها عرض داشتیم، نتوانست پذرفتن. بنگر که از او چند کارها میآید که عقل در او حیران میشود؛ سنگها را لعل و یاقوت میکند، کوهها را کانِ زر و نقره میکند، نباتِ زمین را در جوش میآرد و زنده میگرداند و بهشتِ عدن میکند، زمین نیز دانهها را میپذیرد [و بر میدهد و عیبها را میپوشاند و صدهزار عجایب که در شرح نیاید، میپذیرد] و پیدا میکند و جبال نیز همچنین معدنهای گوناگون میدهد. اینهمه میکنند، امّا از ایشان آن یکی کار نمیآید. آن یک (کار) از آدمی میآید؛ پس، از آدمی آن کار میآید که نه از آسمانها میآید و نه از زمینها میآید و نه از کوهها. چون آن کار بکند، «ظلومی» و «جَهولی» از او نفی شود.
اگر تو گویی که اگر آن کار نمیکنم، چندین کار از من میآید، آدمی را برای آن کارهای دیگر نیافریدهاند؛ همچنان باشد که تو شمشیر پولاد هندیِ بیقیمتی که آن در خزاین ملوک یابند، آورده باشی و ساطورِ گوشتِ گندیده کرده که من این تیغ را معطّل نمیدارم، به وی چندین مصلحت به جای میآرم! یا دیگِ زرّین را آوردهای و در وی شغلم میپزی که به ذرّهای از آن، صد دیگ به دست آید، یا کارد مُجَوهَر را میخِ کدوی شکسته کردهای که من مصلحت میکنم و کدو را بر وی میآویزم و این کارد را معطّل نمیدارم! جای افسوس و خنده نباشد؟ چون کار آن کدو به میخ چوبین، یا آهنین که قیمت آن به پولی است، برمیآید، چه عقل باشد کاردِ صد دیناری را مشغول آن کردن؟ حقتعالی تو را قیمت عظیم کرده است. میفرماید که (آیه) «اِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنیِنَ اَنْفُسَهُمْ وَاَمْوالَهُمْ بِاَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»؛
تو به قیمت ورای دو جهانی
چه کنم قدرِ خود نمیدانی؟
مفروش خویش ارزان؛
که تو بس گران بهایی.
حقتعالی میفرماید که من شما را و اوقات و انفاس شما را و اموال و روزگار شما را خریدم که اگر به من صرف رود و به من دهید، بهای آن بهشت جاودانی است. قیمت تو پیش من این است. اگر تو خود را به دوزخ فروشی، ظلم بر خود کرده باشی، همچنانکه آن مرد کاردِ صددیناری را بر دیوار زد و بر او کوزهای، یا کدویی آویخت.
آمدیم، بهانه میآوری که من خود را به کارهای عالی صرف میکنم؛ علوم فقه و حکمت و منطق و نجوم و طبّ و غیره تحصیل میکنم. آخر این همه برای توست؛ اگر فقه است، برای آن است تا کسی از دست تو نان نَرُباید و جامهات را نکَند و تو را نکشد، تا تو به سلامت باشی و اگر نجوم است، احوال فلک و تأثیر آن در زمین، از ارزانی و گرانی، امن و خوف همه تعلق به احوال تو دارد، هم برای توست و اگر ستاره است، از سعد و نحس، به طالع تو تعلق دارد، هم برای توست. چون تأمل کنی، اصل تو باشی و اینها همه فرعِ تو. چون فرعِ تو را چندین تفاصیل و عجایبها و احوالها و عالمهای بوالعجبِ بینهایت باشد، بنگر که تو را که اصلی، چه احوال باشد؟ چون فرعهای تو را عروج و هبوط و سعد و نحس باشد، تو را که اصلی، بنگر که چه عروج و هبوط در عالمِ ارواح و سعد و نحس و نفع و ضرّ باشد؟ که فلان روح آن خاصیت دارد و از او این آید، فلان کار را میشاید.
تو را غیر این غذای خواب و خور، غذای دیگر است که «اَبِیْتُ عِنْدَ رَبِّیْ یُطْعِمُنِیْ وَ یَسْقِیْنِیْ». در این عالم، آن غذا را فراموش کردهای و به این مشغول شدهای و شب و روز، تن را میپروری. آخر این تن اسبِ توست و این عالم آخُرِ اوست و غذای اسب غذای سوار نباشد.
(فیه ما فیه، تصحیح استاد فروزانفر، صص ۱۵-۱۴).
مولانا
این زبان چون سنگ و هم آهنوش است
وآنچه بجهد از زبان، خود، آتش است
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روی نَقل و گه از روی لاف
زآنکه تاریک است و هر سو پنبهزار
در میان پنبه چون باشد شرار؟
ظالم آن قومی که چشمان دوختند
زآن سخنها عالمی را سوختند
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند.
(مثنوی، دفتر اول، بیتهای ۱۹۹۷-۱۹۹۳)
میلان کوندرا
هرگز به ذهن تو نيامده كه صورت من خودِ من نيست
فقط زندگی در جهانی را تصور كن كه در آن آيينه نباشد.
تو دربارۀ صورتت خيالبافي میكنی و تصورت اين است كه صورتت بازتاب آن چيزی است كه در درونِ تو است.
و بعد وقتي كه چهل ساله شدی، كسي برای اولين بار آيينهای در برابرت میگيرد.
وحشت خودت را مجسم كن؛
تو صورت يك بيگانه را خواهی ديد
و به روشنی به چيزی پی خواهی بُرد كه قادر به پذيرفتنش نيستی:
صورتِ تو خودِ تو نيست.
(جاودانگی، ترجمۀ حشمت الله کامرانی، تهران: تنویر. ۱۳۷۸، ص ۴۲).
نامههای کودکان به خدا
متن زیر از از کتاب «نامههای بچهها به خدا» که حاوی نامههای واقعی تعدادی از کودکان آمریکایی به خداست، گرفته شده است؛ کتابی که به دلیل لطافت و صداقتِ کودکانهاش به زبانهای گوناگون، از جمله فارسی، ترجمه شده است. چند نامه از این کتاب را با هم میخوانیم:
۱. لازم نیست که نگران من باشی. من همیشه دو طرف خیابان رو نگاه میکنم.
۲. فکر میکنم دستگاه منگنه یکی از بزرگترین اختراعات تو باشه.
۳. اسم من سیمونه. اسمم از انجیله. هشت سال و نیم دارم. ما در خیابون پارک زندگی میکنیم. یه سگ دارم که اسمش باستره. یه همستر کوچولو داشتم که از خونه بیرون رفت و فرار کرد. من برای سنم کوچیکم. سرگرمیهای من شنا، بولینگ و مطالعه است. من یه آزمایشگاه کوچیک، یه کلکسیونِ سکه و یه کلکسیونِ ماهیهای استوایی دارم. در حال حاضر سه نوع از اونا رو دارم. خوب فکر میکنم که خیلی حرف زدم. خداحافظ
۴. بعضی وقتها بهت فکر میکنم، حتی وقتی دعا نمیکنم.
۵.شرط میبندم که برای تو خیلی سخته که به همۀ آدمها در همه جای دنیا عشق داشته باشی؛ خانوادۀ ما فقط از ۴ نفر تشکیل شده و من هیچ وقت نمیتونم این کارو بکنم.
۶. اگر روز یکشنبه توی کلیسا رو نگاه کنی، بهت کفشای نوام رو نشون میدم.
۷. من داستان چانوکا رو از همۀ داستانهای دیگه بیشتر دوست دارم. تو واقعاً داستانای قشنگی سر هم کردی.
۸. خداجون! از بین تمام آدمهایی که برات کار میکنند، من نوح و داود رو بیشتر دوست دارم.
۹. دلم میخواد نهصد سال زندگی کنم، مثل شیث که توی کتاب مقدس دربارهاش نوشته شده.
۱۰. دوستت دارم. حالت خوبه؟ من خوبم، مادرم پنج دختر و یک پسر داره، من هم یکی از اونا هستم.
۱۱. از زمانی که راجع به تو شنیدم ،دیگه احساس تنهایی نمیکنم.
۱۲. ما خوندیم که توماس ادیسون روشنایی رو اختراع کرد، اما توی مدرسۀ دینی میگن که تو این کار رو کردی. پس شرط میبندم که ادیسون فکر تو رو دزدیده.
۱۳. اگر تو نمیگذاشتی که دایناسورها منقرض شوند، ما دیگر کشوری نداشتیم. تو کار درستی کردی.
۱۴. خدای عزیزم! این یک شعر است:
دوستت دارم؛ زیراکه به من دادهای هر آنچه برای زندگی به آن نیازمندم، اما آرزو دارم به من بگویی که چرا مرا چنان آفریدی که باید بمیرم؟
۱۵. معرکه است که تو همیشه ستارهها رو در جای درستشون قرار میدی.
۱۶. آدمای بد به نوح میخندیدند و میگفتند که تو احمقی که در زمین خشک کشتی میسازی، اما او خیلی باهوش بود؛ چون شیفتۀ تو بود. این همان کاری است که من میخواهم بکنم.
۱۷. فکر نمیکنم که هیچ کس میتونست بهتر از تو خدایی کنه. فقط خواستم که تو اینو بدونی، اما من این حرفو به این خاطر نمیزنم که تو خدا هستی.
۱۸. من فکر نمیکردم که نارنجی و ارغوانی بهم بیاد، تا وقتی که غروب خورشیدی رو که روز سه شنبه ساخته بودی، دیدم. دمت گرم.
۱۹. من بهترین کاری رو که از دستم برمیاد، انجام میدم.
۲۰. خدای عزیز! توی كلاسای دینی یكشنبهها به ما گفتن كه تو چیكار میكنی. كی جای تو كار میكنه، وقتی تو میری مرخصی؟
۲۱. خدای عزیز! میخوام تو جشن هالوین لباس شیطون بپوشم؛ از نظر تو اشكالی نداره؟
۲۲. خدای عزیز! آیا تو واقعاً نامرئی هستی، یا این فقط یك شوخی است؟
۲۳. خدای عزیز! چرا به جای اینكه بذاری مردم بمیرن و مجبور بشی كه آدمای تازۀ دیگهای بسازی، همین آدمایی رو كه وجود دارن، نیگه نمیداری؟
۲۴. خدای عزیز! آیا تو خدای حیوونا هستی، یا خدای اونا یكی دیگه است؟
۲۵.خدای عزیز! اگه واقعاً منظورت اینه كه باید با دیگران همون كاری رو كرد كه اونا با تو میكنن؛ پس من باید حساب برادرم رو برسم!
۲۶. خدای عزیز! من امریكایی هستم، تو چطور؟
۲۷. خدای عزیز! به خاطر برادر كوچیكم متشكرم، ولی من دعا كرده بودم كه یه توله سگ داشته باشم!
۲۸. برادر من راجع به تولد بچهها باهام حرف زده، ولی به نظرم جور درنمیآد!
۲۹. خدا جون! این خطها رو کی دور کشورها کشیده؟
۳۰. ای خدای بزرگ! اگه برام چراغ جادوی علاء الدین رو بفرستی، حاضرم هر چیزی رو که دارم، به تو ببخشم … البته بهجز پولهام و شطرنجم.
۳۱. خدای بزرگ! آرزو میکنم وقتی که بزرگ شدم، درست شبیه بابام بشم، فقط نه به اون پشمالوئی.
۳۲. توی تعطیلات ما اونقدر بارون اومد که پدرم قاطی کرد و یک چیزائی در مورد تو گفت که مردم نباید بگن. یک وقت اذیتش نکنی ها!
۳۳. خدای عزیز! تو چطور تونستی كه بدونی خدا هستی؟
۳۴. خدای عزیز! من فكر میكنم تو باید واقعاً باهوش باشی كه مذهب را اختراع كردی. با این كار باعث شدی كه همۀ مردم به تو احترام بگذارند و مدام اسم تو را به زبان بیاورند. من هم میخواهم معروف بشوم.
۳۵. تو چرا به مسیح اینقدر سختی دادی؟ پدرم هم به من سخت میگیرد؛ پس من میدانم كه او چه كشیده! فكر نمیكنی شاید بهتر باشد هر دوی شما كمتر سختگیری كنید؟
۳۶. تو چه كسی را عبادت میكنی؟ اگر عبادت نمیكنی، فكر میكنی بتوانی به من اجازه بدهی از انجام این كار خلاص بشوم؟!
ویکتور هوگو
همه فتوحات عالی، كمابيش، به قيمتِ تَهَوّر حاصل شده است
فريادِ «شهامت» يك «كُن فَيَكون» است.
نوع بشر براي آنكه قدم پيش گذارد، بايد بر فرازِ قلل، به طور ثابت، سرمشقهاي عالیِ جرأت را پيش روي خود داشته باشد.
بيپروايیها تاريخ را خيره مي كند و يكي از انوار بزرگي است كه بر بشر میتابد.
كوشيدن،
خطر را حقير شمردن،
پافشاری كردن،
اصرار ورزيدن،
نسبت به خويشتن وفادار بودن،
سينه پيش تقدير سپر كردن،
حوادث را به وسيلۀ نترسيدن از آنها مبهوت ساختن،
گاه اقتدارِ ناشايسته را پست شمردن،
گاه پيروزیِ مستانه را دشنام دادن،
محكم ايستادن،
پايمردي داشتن
اين است سرمشقي كه ملل بدان محتاجاند.
(بينوايان، ترجمۀ حسینقلی مستعان، صص ۴۹۰- ۴۸۹)
وقتی شما به درختها٬ به ابرها٬ به چهرهی همسر و فرزند یا همسایهی خود نگاه میکنید، در صورتی نگاهتان میتواند روشن باشد که از متن سکوت نشأت گرفته باشد. شما هنگامی میتوانید گوش کنید که نجواها و شلوغیهای درون خود را در جریانِ شنیدن وارد نکرده باشید. اگر موقع گوش دادن، با خودتان نجوا کنید٬ اگر چیزی را که گفته میشود، با دانستههای قبلی خود مقایسه کنید٬ در حال گوش کردن به معنای واقعی نیستید. هنگامی که با چشم چیزی را مشاهده میکنید و انواع پیشداوریها و دانشهای شما وارد دیدتان بشود و مداخله کند٬ واقعاً در حال مشاهده نیستید. پس شما هنگامی میتوانید واقعاً مشاهده و گوش کنید که مشاهده و گوش کردنتان از متن سکوت باشد.
کریشنامورتی / فراسوی خشونت
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر به سریم
و
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه، گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش:
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش؟
زندگی بس ناپایدار است و به سرعت سپری میشود. حیف است که “نقد موجود” را در پای “گذشته معدوم” و “آینده موهوم” قربانی کنیم. باور کنیم زندگی همین امروز است و تکرار نخواهد شد.
رباعیات حکیم خیام
الهی!
این قوم که مرا میکُشند
بر این رنج که از بهرِ تو میبَرَند، محرومشان نگردان
و از این دولت بینصیبشان مکن!
تو را سپاس که دست و پای مرا در راهِ تو بُریدند
و اگر این سر من از تن بازکنند
مرا در مشاهدۀ جلال تو بر سر دار میکنند.
حلاج (تذکره الاولیاء، ص ۵۹۳)
***
این نیایش بس شگرف که نشاندهندۀ مقام والای حلاج است، در زمانی بر زبان او جاری شده است که دشمنان دست و پای او را قطع کردهاند، چشمان او را برکندهاند، سنگبارانش کردهاند و آنگاه که میخواهند زبانش را ببرُند، فرصتی میخواهد و برای بخشایش و آمرزشِ دشمنان خود اینگونه دعا میکند و از خدا میخواهد که آنها را از پاداشِ تلاشهایشان محروم نکند. حکایتی که از شبلی نقل شده است، بر همین نگاه انسانی حلاج تأکید میکند؛ شبلی حلاج را، پس از مرگ، در خواب میبیند و از او میپرسد: «خدا با این قوم چه کار کرد»؟ و حلاج پاسخ میدهد: «خدا هر دو جمع را آمرزید؛ آنکه بر من شفقت کرد، مرا شناخت و برای خدا بر من شفقت کرد و آنکه با من دشمنی کرد، مرا نشناخت و به خاطر خدا با من دشمنی کرد؛ پس خدا هر دو گروه را رحمت کرد؛ زیراکه هر دو گروه معذور بودند».
حقیقتاً باید شخص بسیار والا باشد که بتواند با دشمنان خود، اینگونه جوانمردانه و بزرگوارانه برخورد کند و برای آنها آرزوی آمرزش داشته باشد. نیک آگاهم که این سخن میتواند خطرناک باشد و زمینه را برای گسترش ظلم در جامعه فراهم کند. به هیچ روی منظور آن نیست که اجازه دهیم کسانی در حق ما ظلم کنند. مسأله این است که کینه و نفرت را از دل بیرون کنیم و حتی اگر با شخص ظالمی میجنگیم، نه از سرِ کینتوزی و انتقامگیری، که به خاطرِ دفاع از عدالت و خیرخواهی برای شخصِ ظالم، در برابر او بایستیم. به هر حال مراد آن است که با «زنجیر نفرت» به دیگران وابسته نشیم و با بخشودنِ خطاهای دیگران، خود را آزاد کنیم. گذشته از این اگر از چشماندازی بالاتر نگاه کنیم، مانند حلاج، آنگاه است که درمییابیم بسیاری از انسانهای بدکار و شرور قربانیِ شرایط و آموزش و محیط هستند و اگر ما نیز در شرایط آنها بودیم، مانند آنها میشدیم. چنین نگاهی باعث میشود که حس نفرت و انزجار جای خود را به یک حس لطیف شفقت و محبت بدهد. آری «کسی که همه چیز را میداند، همه کس را میبخشد».
خدایا
چون به جان نگرم، جانم درد کند
و چون به دل نگرم، دلم درد کند
و چون به فعل نگرم، قیامتم درد کند
و چون به وقت نگرم، “تو”ام درد کند.
ابوالحسن خرقانی (تذکره الاولیا، ص ۶۸۷)
تعبیر بسیار زیبای “توام درد میکند” که در زبان فارسی به کلی جدید و غریب است، از دل تجربه های عرفانی ابوالحسن خرقانی پدید آمده است و ظاهرا منظور از ای تعبیر آن است که با همه وجود برایت دلتنگ میشوم و تو را میخواهم و درد “تو” سراپای مرا فرامیگیرد.
گزارشي كوتاه از فعاليتهاي علمي و پژوهشيِ ايرج شهبازي
- متولد سال 1351، شهرستان نهاوند
- ليسانس در رشتة «مباني فقه و حقوق اسلامي»، دانشگاه تهران، سال 1374
- فوق ليسانس در رشتة «آموزش فارسي به غير فارسي زبانان»، دانشگاه شيراز، سال 1378
- فوق ليسانس در رشتة «زبان و ادبيات فارسي»، دانشگاه بين المللي امام خميني قزوين، سال 1382
- دكتراي تخصصي در رشتة «زبان و ادبيات فارسي»، دانشگاه تهران، 1386
- استاديار دانشگاه تهران، مؤسسة لغتنامة دهخدا
-
كتابهاي چاپ شده
1- همۀ کودکی، مجموعة مقالات دربارة ادبيات كودك(با همكاري استاد علي اصغر ارجي)؛ انتشاراتِ سایه گسترِ قزوین، 1389.
2- سُبع هشتم، مجموعة قصههاي كرامت در متون عرفاني(با همكاري استاد علي اصغر ارجي)؛ انتشاراتِ سایه گسترِ قزوین، 1389.
3- فرهنگ ادبي پيامك (با همكاري استاد علي اصغر ارجي)؛ انتشارات سخن 1391.
4- سفري بر آسمان كن؛ مجموعة نيايشهاي مولانا در مثنوي معنوي (با همكاري جناب آقاي محسن شعباني)؛ انتشارات دوستان، 1391.
5- پند و پيامك؛ دو هزار پيامك زيبا دربارة خدا، انسان، جامعه و جهان. انتشاراتِ قطره، 1391.
6- داستانهای مثنوی معنوی (برای فارسیآموزانِ غیر ایرانی و ایرانیانِ نوآموز) (با همکاری سرکار خانم فاطمه جعفری). انتشارات قطره، 1391.
7- تو مرا بسی؛ نیایشهای عارفانه از تذکره الاولیای عطار. انتشارات دوستان، 1392.
8- داستان رستم و اسفندیار (برای فارسی آموزانِ غیر ایرانی و ایرانیانِ نوآموز)؛ انتشاراتِ علم، 1393.
9- پیدای پنهان؛ مجموعة نيايشهاي مولانا در دیوان شمس؛ انتشارات روزنه، 1395.
10- با سی مرغ تا سیمرغ (منطق الطیر عطار برای فارسی آموزانِ غیر ایرانی و ایرانیانِ نوآموز)؛ انتشاراتِ روزنه، 1396.
11- سخن آشنا (غزلیاتِ حافظ برای فارسی آموزانِ غیر ایرانی و ایرانیانِ نوآموز)؛ انتشاراتِ روزنه، 1396.
-
مقالهها
1) «وزیران عصر حافظ در دیوان حافظ» در پژوهش نامۀ فرهنگ و ادب دانشگاه آزاد اسلامی رودهن،
2) «طرحی برای طبقه بندی قصه های مربوط به اخبار از غیب در متون عرفانی منثور تا قرن هفتم» در مجلۀ علمی ـ پژوهشی دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران
3) «رنج از نگاه مولوی» در مجلۀ رشد آموزش زبان و ادب فارسی، ویژه نامۀ هشتصدمین سال تولد مولانا
4) «طرحي براي طبقه بندي قصه هاي مربوط به مرگ خارق العاده» در پژوهش نامۀ فرهنگ و ادب دانشگاه آزاد اسلامی رودهن
5) «آموزش و گزينش واژگان» در مجموعه مقالات سمينار آموزش زبان فارسي به غير فارسي زبانان
6) «نفس اماره از نگاه مولوي»، در فصلنامۀ فرهنگان
7) «تفاوت هاي كودكان را جدي بگيريم»، در فصلنامۀ فرهنگان
8) «حرمان هنرمندان»، در فصلنامۀ فرهنگان
9) «گزارشي تحليلي از رويكردهاي گوناگون در حوزة جامعه شناسي ادبيات»، در مجلۀ علمی ـ پژوهشی دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران»
10) «عوامل انسجامي در غزليات عاشقانة سعدي»، در مجلۀ علمی ـ پژوهشی دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران.
11) «ساختار کلان و خُردِ غزليات عاشقانة سعدي»، در مجموعه مقالات همایش سعدی آموزگار ادب، دانشگاه تهران.
12) «سخنان بایزید بسطامی»، (با همکاری استاد عماد الدین شیخ الحکما) در کتاب متون ایرانی، به کوشش جواد بشری.
13) «علل اجتماعی ریاکاری در ایران، بر اساس اشعار حافظ»، در مجموعه مقالات همایش بین المللی حافظ، دانشگاه رودهن.
14) «طرحي براي طبقه بندي بنمایۀ تنبیه در متون عرفانی»، در مجموعه مقالات همایش ابوالقاسم گورکانی.
15) «از مرگهراسی تا مرگآشامی»، در مجموعه مقالات کنفرانس ملی شمس تبریزی، سال 1394.
16) «تأملی در رابطۀ شمس و مولانا»، در مجموعه مقالات کنفرانس ملی شمس تبریزی، سال 1395.
17) «بخت از نگاه مولانا»، در مجموعه مقالات کنفرانس ملی شمس تبریزی، سال 1396.
18) «جایگاه دعا در تصویرهای گوناگون از خدا»، در کهننامۀ ادب پارسی، سال 1396.
19) «سرنوشت»، در یادنامۀ شادروان الفت، از انتشارات انجمن مفاخر، سال 1397. -
سوابق آموزشي و پژوهشي
ـ آموزش زبان فارسي به غير فارسي زبانان، مركز آموزش زبان فارسيِ دانشگاه بين المللي امام خميني قزوين، از سال 1378 تا 1382.
ـ آموزش زبان فارسي به غير فارسي زبانان، مركز بين المللي آموزش زبان فارسي دهخدا، از سال 1383 تا كنون.
ـ تدریس زبان فارسی در سه دورۀ دانش افزایی برای استادان و دانشجویان غیر ایرانی در دانشگاه تهران(سال 1382)، مرکز گسترش زبان فارسی(سال 1383)، دانشگاه بین المللی امام خمینی(سال 1386) و دانشگاه مالك اشتر(سال 1388).
ـ تدريس درس متون تاريخي، در گروه تاريخ دانشگاه شهيد بهشتي، نيمسال اول سال تحصيلي 8- 1387.
ـ تدريس درس متون عرفاني، در مقطع فوق ليسانس، پژوهشكدة امام خميني، نيمسال دوم سال تحصيلي 8- 1387.
ـ عضو هيأت مؤلفان لغت نامة فارسي در مؤسسة لغت نامة دهخدا، از سال 1387 تا کنون.
ـ معاونِ آموزشی مؤسسة لغت نامة دهخدا، سال 1395.
ـ ایراد بیش از دویست سخنرانی در مراکزِ علمی و پژوهشی و همایشهای ملی و بین المللی، مانند مؤسسۀ فرهنگی علیمرادیان، مؤسسۀ فرهنگی سروش مولانا، انجمن عرفان اسلامی ایران، مؤسسۀ دهخدا، دانشگاه شهید بهشتی، دانشگاه آزاد اسلامی رودهن، دانشگاه فردوسی مشهد، دانشکدۀ الهیات دانشگاه تهران، همایش بینالمللی مولانا، همایش بینالمللی حافظ، کنفرانس ملی شمس تبریزی (چهار نوبت)، رایزنی فرهنگی ایران در ترکیه، مؤسسۀ سمر، کمیسیون فرهنگی یونسکو، کانون مفاخر و مشاهیر ایران، انجمن دوستداران حافظ، مؤسسۀ فرهنگی اکو، دانشگاه آنکارا، دانشگاه کریک کالۀ ترکیه، کنسولگری ایران در طرابوزان، همایش بینالمللی عدالت ترمیمی در دانشگاه تربیت مدرس.





